مذهبی

 حق و باطل در قرآن(درس هایی از قران)

بسم الله الرحمن الرحيم

«الهي انطقني بالهدي و الهمني التقوي»

يك آيه در قرآن داريم مي‌گويد: حق آب است و باطل كف روي آب است. سوره رعد آيه 17 است. مي‌خواهيم ببينيم چرا حق به آب و باطل به كف تشبيه شده است؟ حق مثل آب، باطل مثل كف روي آب. «أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماء» (رعد/17) خدا نازل كرد، «من السماء» يعني چه؟ «ماء» يعني چه؟«فَسالَتْ أَوْدِيَةٌ بِقَدَرِها» سيل جاري مي‌شود، هر ذره‌اي، هر جويي، هر رودخانه‌اي به مقدارش آب را جذب مي‌كند. جوي كوچك آب كم، جوي بزرگ آب زياد.

«فَاحْتَمَلَ السَّيْلُ زَبَداً» سيل كه مي‌‌آيد حمل مي‌كند، «زَبد» به معني كف است. «رابِياً» كف بالا مي‌آيد. يك مثل ديگر هم مي‌زند. آيه بسيار طولاني است.

يك عالمي بود، من در جواني ايشان را در اهواز ديده بودم. از علماي درجه يك ايران بود. آيت الله بهبهاني بود. من در آستانه صد سالگي ايشان را در جواني‌ام ديدم. كتابي نوشته كه مرحوم آقاي دواني اين كتاب را نوشته، اين كتاب دست من رسيد. بحث قشنگي در آن بود. شيره بحث را نوشتم براي شما مي‌گويم. سؤال اين است: چرا خدا حق را به آب و باطل را به كف تشبيه كرده است؟

1- باطل، طبل تو خالي

ما اگر در مثل‌ها دقت كنيم، خيلي چيز گير ما مي‌آيد. 1- كف بالا نشين و پر سر و صدا است ولي از درون خالي است. اما آب خاموش و مفيد است. خيلي چيزها سر و صدا دارد، مثل پول خرد. پول خرد سر و صدا دارد اما خيلي ارزش ندارد. اسكناس و چك ارزشش زياد است اما سر و صدا ندارد. مشكلي كه آب زياد دارد، سر و صدا نمي‌كند. اما مشكي كه آب كم دارد، سر و صدا دارد. مي‌گويد: كف سر و صدا دارد، باطل سر و صدا دارد، از درون خالي است.

بني اميه گفت: كاري مي‌كنم كه اسلام دفن شود. بني اميه محو شدند، ولي «اشهد ان محمداً رسول الله» (صلوات حضار)

قبر رضا شاه محو شد، قبر امام حسين ماندگار شد. حق ماندگار است. نگاه نكنيد عجب، چه شد! مواظب باشيد در زندگي‌تان دنبال كف و سر و صدا و موج نرويد. كف بالا نشين است. سر و صدا دارد اما پوك است. آب خاموش و مفيد است.

2- كف روي آب را مي‌پوشاند. خيلي وقت‌ها باطل جلوي حق را مي‌گيرد. كف روي آب را مي‌پوشاند. حق مثل آب است همه را سيراب مي‌كند ولي كف هيچي… فلزات هم اينطور است. يعني طلا و نقره را هم اگر آب كنند، كف دارد. باز از كف طلا و نقره هيچ زينتي درست نمي‌شود اما از خودش زينت درست مي‌شود. باطل از آبروي حق صفا مي‌گيرد. كف روي آب است. ولي آب روي پاي خودش است. حق روي پاي خودش است ولي باطل در سايه حق خودش را جلوه مي‌كند. طلا روي پاي خودش است ولي طلاي بدلي رنگ طلا را مي‌گيرد. حق روي پاي خودش است، باطل سوار بر حق مي‌شود.

2- خطر پيدايش خرافات و بدعت ها در برابر حق

كف در اثر آلوده شدن آب پيدا مي‌شود. باطل هم در اثر خرافات و هوس‌ها و توهمات پيدا مي‌شود. آب كه كف ندارد، وقتي با يك چيزي تركيب شد، كف مي‌شود. حق هم همينطور است. وقتي از چيزهاي باطل شد، يك چيزهاي خرافاتي، توهماتي، دين حق است، اما وقتي به يك چيزهايي بند كردند، بايد سعي كنيم چيزي به اسلام اضافه نشود. اگر اضافه شود بدعت مي‌گويند. كف در اثر آلوده شدن آب پيدا مي‌شود و باطل هم در اثر خرافات و هوس‌ها و توهماتي كه به دين اضافه مي‌شود، پيدا مي‌شود.

باران از آسمان است، حق هم از طرف خداست. بهره‌ها به مقدار ظرفيت‌ها است. لوله تنگ آب كمتر، لوله بزرگ آب بيشتري مي‌گيرد. يعني حق هم كه ايجاد مي‌شود هركس به مقدار ظرفيتش، مثل معده كوچك، معده بزرگ. لوله كوچك، لوله بزرگ. يعني وقتي هم يک چيزي حق است، همه مردم از حق يکسان استفاده نمي‌کنند. ممکن است يک خانم فقط يک نوع غذا بپزد، يک خانم ديگر با دو کيلو گوشت، بيست رقم غذا مي‌پزد. اين ظرفيت هاي فرق مي‌کند. آدم هست وقتي غذا خورد مي‌گويد: الحمدلله! به اندازه خودش دعا مي‌کند. سير شدي، الحمدلله! يکوقت سير شدي مي‌گويي: خدايا براي همه گرسنه‌هايي که سير شدند، الحمدلله!يعني الحمدلله براي شکم خودش نيست، براي شکم هاي ديگر هم هست. بالاخره هر گرسنه‌اي که سير شده، الحمدلله! آب مي‌خورد، اگر براي خودش مي‌گويد: الحمدلله! اين به مقدار ظرف شخصي است. به ما سفارش کردند در ازدواج با فاميل هاي مختلف ازدواج کنيد، که فاميل توسعه پيدا کند. اگر در خودتان باشد، ازدواج خانوادگي عيب ندارد، اما در خودتان تاب مي‌خورد، يعني فاميل گسترش نمي‌کند.

3- فراگير بودن حق براي همه مردم

امام رضا فرمود: با فاميل هاي مختلف ازدواج کنيد که گسترش پيدا کند. يکي از برکات ازدواج اين است که انسان را بزرگ مي‌کند. آدمي که همسر ندارد، مي‌گويد: خودم، کفشم، کلاهم، کيفم، قلمم، مدادم، کامپيوترم، اما وقتي ازدواج کرد، مي‌گويد: خودم! زنم، مادر زنم، پدر زنم، بچه ام، هي بزرگ مي‌شود. ازدواج ديگر خودم و کفشم و کيفم نيست. خودم و زنم و مادرزنم و برادر زنم و بچه ام. يعني در مقابل حق همه مردم يکسان نيستند. ظرفيت‌ها مختلف است.

امام وقتي ماه رمضان دعا مي‌کند، مي‌گويد: «اللهم اغن کل فقير» همه فقيرها را غني کن. «اللهم اشبع کل جائع» همه گرسنه‌ها را سير کن.«اللهم اکس کل عريان» همه برهنه‌ها را بپوشان. افرادي که خودشان را دعا مي‌کنند، بعضي هستند مي‌گويند: پروردگارا! کساني که در اين هيأت سينه زدند، ببخش. کساني که در اين مسجد نماز خواندند بيامرز. خوب خوش انصاف بگو: همه را بيامرز. کسي رفت مسجد ديگر نماز خواند، نبايد دعايش کني؟ در نماز حق نداري بگويي: سمع الله لحمدي! تنگ نظري است. يعني خدا ستايش مرا مي‌شنود. غلط است، بگو: «سمع الله لمن حمده» خدا همه ستايش‌ها را مي‌شنود. 

«فَسالَتْ أَوْدِيَةٌ بِقَدَرِها» حق که نازل مي‌شود، يک نفر ظرفش بزرگ است و يک نفر ظرفش کوچک است. شما الآن نگو: خدايا!‌‌ اي خدا! در کنکور قبول شوم. حالا مثلاً قبول شوي چه مي‌شود؟ چرا به خودت دعا مي‌کني؟ بگو: خدايا براي همه خير قرار بده. خير بخواهيد، نه کنکور، خير بخواهيد، نه پول! نگو: خدايا پولم بده. حديث داريم از خدا وسيله نخواهيد. نگو: اي خدا پول بده مکه بروم. بگو: اللهم ارزقني حج بيتک الحرام! خدايا مکه بروم. خيلي‌ها پول دارند و مکه نمي‌روند، خيلي‌ها هم پول ندارند و مکه مي‌روند. خدايا فوق ليسانس شوم! خدايا رئيس جمهور شوم تا عزيز شوم. ممکن است رئيس جمهور شوي، چند کار خلاف بکني، خراب شوي. يعني از رئيس جمهوري خراب شوي. ممکن هم هست آدم بسيار عادي هستي، از بس که درستکار هستي، همه قبولت دارند. آدم هست همه مردم دعا مي‌کنند، مدير کل نيست، وزير و وکيل و امام جمعه و استاندار و فرماندار و شهردار هم نيست. خدايا عزتم بده، نگو: خدايا پول بده که يک خانه‌اي بسازم که همه مردم بگويند: هو… (خنده حضار) آنوقت با آجرهاي خانه عزيز شوم. خدا خواسته باشد ذليل شوي در خانه شيک هم ذليل مي‌شوي.از کنکور، از پست… درستان را بخوانيد، از خدا بخواهيد خدايا به من خير بده.

4- خيرخواهي براي خود و ديگران

اگر الآن خدا به من بگويد: قرائتي چه مي‌خواهي؟ مي‌دانيد من چه مي‌گويم؟ مي‌گويم: هيچ پستي نمي‌خواهم. آن برکتي که تار عنکبوت داشت به من بده. يک تار عنکبوت چقدر ارزش دارد؟ يک ريال هم نمي‌ارزد؟ اما يک تار عنکبوت پيغمبر را در غار حفظ کرد. پس گاهي وقت‌ها چيزي هم که يک قران نمي‌ارزد کاري مي‌کند که تمام ارتش دنيا را… شن هاي طبس کاري کردند که تمام قوا، سپاه و ارتش و بسيج و نيروي انتظامي و همه غافل بودند. ولي شن طبس… به خدا بگو: خدايا مرا در جايي قرار بده که به درد بخورم. چوب هم اگر هستي، ممکن است چوب در حرم اميرالمؤمنين باشي، همه ببوسند. ممکن است چوب در طويله يک نفر ديگر باشي. چوب در طويله فلاني باشم! همين کاغذ را ممکن است روي آن آيه قرآن بنويسد، ممکن است کاغذ را لوله کند و گوشش را بخاراند. با نوک کاغذ هم مي‌شود گوش را خاراند و هم آيه قرآن نوشت. جوان ها! چون جمعي از شما گفتيد ما فردا کنکور داريم ما را دعا کن، مي‌خواستم بگوييم: من هيچوقت دعا نمي‌کنم شما در کنکور قبول شوي يا نه. مي‌گويم: خدا هميشه به شما خير دنيا و آخرت را بدهد. خير در چيست؟ نمي‌دانم در چيست.

يک خاطره از خودم بگويم شما کنکوري‌ها يک مقدار آرام شويد. بنده مي‌خواستم دبيرستان بروم دکتر و مهندس شوم. خدا اموات را رحمت کند، پدر من اصرار داشت من طلبه شوم. هرشب هم با پدرم جدال داشتيم و چانه مي‌زديم. در آخر گفت: چه کسي را قبول داري؟ گفتم: فلاني… گفت: هرچه او گفت، گفتم: باشد. پيش فلاني رفتيم که يک آدم محترمي در کاشان بود. رئيس مدرسه‌اي بود بازنشست شده بود. پدرم گفت: من و پسرم اختلاف داريم. شما داور باشيد. ايشان طلبه شود يا دبيرستان برود؟ بالاخره گفت: طلبگي و در عين حال ما چانه زديم و دبيرستان رفتيم. مي‌خواستيم دکتر و مهندس شويم. سال اول دبيرستان با بچه‌ها حرفمان شد. ما شکايت کرديم به رئيس دبيرستان، آمد بچه‌ها را توبيخ و تنبيه کرد. بچه‌ها فهميدند ما شکايت کرديم، گفتند اگر باز هم او را بزنيم، دوباره شکايت مي‌کند. روز آخر دبيرستان مي‌رويم سرش و کتکش مي‌زنيم. من روز آخر نمي‌خواستم بروم، ولي ديگر غرور داشتم، گفتم: بروم ببينم چه کسي مي‌خواهد مرا بزند؟ رفتيم دبيرستان، از دبيرستان که بيرون آمديم، پشت ديوار دبيرستان هفده نفر سر ما ريختند، ما را زدند. چه کتکي خوردم. تمام سر و صورتم سرخ و سياه شد. افتادم، لگد و مشت خوردم. اينقدر کتک خوردم، چون 17 نفر به يک نفر بوديم. اينها خسته شدند رفتند، من خواستم بلند شوم ديدم توانش را ندارم. بلند شدم و دولا دولا خانه رفتم. پدرم آمد گفت: چرا اينقدر صورتت ورم کرده است؟ چرا سياه شدي؟ گفتم: مي‌خواهم بروم طلبه شوم. من با کتک هفده نفر طلبه شدم! دستشان درد نکند. آدم نمي‌داند چه چيزي به نفعش است. فقط از خدا خير بخواهيد. براي خدا تکليف مشخص نکنيد.

حديث داريم نگو: «اللهم ارزقني مالا لاحجه» پولم بده مکه بروم. چون يکوقت ممکن است بي پول مکه بروي، با پول مکه نروي. اين را براي کنکوري‌ها گفتم. اگر در کنکور رد شديد، آخوند شويد. (خنده حضار) البته فکر نکنيد حوزه براي ورشکسته‌ها است. الآن در حوزه ما هزاران آدم داريم که بعد از ليسانس و فوق ليسانس و بعضي‌ها بعد از دکترا آمدند طلبه شدند. چون ما اگر دکتر نداشته باشيم، الو! مکزيک، بلژيک يک هواپيما بفرست. ولي نمي‌شود گفت: الو بلژيک! چهار نفر آيت الله براي ما بفرست! دکتر و مهندس کم داشته باشيم از جايي قرض مي‌کنيم. مثل ظرف کرايه‌اي است. آدم نداشته باشد از کسي قرض مي‌کند. اما نفس را نمي‌شود قرض کرد، بايد خودم نفس بکشم.

غصه‌ي گرسنگي را نخوريد. اينطور نيست که هرکس آخوند شد، فقير شود. هرکس غير آخوند شد، نه! بسياري از غير آخوندها زندگي شان هم خوب است. حالا خوب هم نبود، آخوند هم نبود خوب نيست. البته خدا هم تقسيم مي‌کند. گاهي يک کسي خانه‌اش خوب است، بچه‌اش خراب است. بچه‌اش خوب است، ورشکست مي‌شود. يعني خدا چنان تقسيم کرده گوشت و استخوان را همه با هم مي‌دهد. تمام خوشي‌ها را با هم به کسي نمي‌دهد. يک کسي در خانه اجاره‌اي است ولي واقعاً سرش را که روي بالشت مي‌گذارد، چنان خوابي مي‌کند که مي‌گويند: خوش به حالت! ببين چه خوابي مي‌کند؟ آدم هست سي برابر اين پول دارد، مرتب از خواب مي‌پرد. يک خاطره هست براي شما هم بگويم.

مي گويند: کسي به خدا تلگراف زد، خدايا! يک کاميون پول براي ما بفرست، خوش باشيم. جواب آمد يک کاميون پولت مي‌دهم، با دو پسر هروئيني! يک خرده فکر کرد و گفت: نمي‌خواهم. خدايا کاميون پيشکش! يک گوني پول بده خوش باشيم. جواب آمد يک گوني پول مي‌دهم، با يک دختر بيمار! گفت: خدايا! يک ساک اسکناس بده خوش باشم. جواب آمد يک ساک اسکناس مي‌دهم با تنگي سينه و باد فتخ! گفت: خدايا اصلاً نخواستيم همان رزق خودمان را بده بيايد! جواب آمد: کم کم مي‌رسد! فضولي موقوف! (خنده حضار)

اين که گفتم طنز بود اما نهج البلاغه در قالب حکمت گفته است. مي‌فرمايد: «قَرَنَ‏ بِسَعَتِهَا عَقَابِيلَ فَاقَتِهَا» (نهج‌البلاغه/ص۱۳۴) يعني خدا قله‌ها و دره‌ها را کنار هم قرار داده است. قدش بلند است، همتش کوتاه است. بيانش روان است و قلبش سنگ است. يعني اينطور نيست که حالا که خانه و ماشينش خوب است، همه چيزش خوب باشد. او هم گرفتاري هاي خودش را دارد. اگر از من بپرسند اين فقير غصه‌اش بيشتر است يا تاجر؟ مي‌گويم: بنشينيد مقايسه کنيد. غصه هاي فقير را بشمار، غصه هاي…

خدمت آيت الله العظمي بهجت در فرودگاه مشهد بوديم. همينطور که من صحبت مي‌کردم، يک مرتبه اينطور کرد. گفتم: چه شد؟ گفت: دلم! گفتم: تلفن کنم پزشک بيايد؟ گفت: نه! گفتم: الآن درد گرفت؟ گفت: نه! چهل سال است. خنده ام گرفت. گفتم: شما چهل سال است درد دل داريد؟ چه درد دلي است؟ گفت: من يک درد دل دارم، ولي نگران هستم به خدا بگويم: اين را بردار و خدا يک درد ديگر به من بدهد. چهل سال است با اين رفيق هستم. مي‌ترسم بلايي باشد که با اين بلا رفيق نشوم، بدتر شود. آدم‌هايي هستند که تيزهوش هستند همه مي‌گويند: خوشا به حال اين. همين تيزهوش به يک بلاهايي مبتلا مي‌شود، يک آدم‌هايي هستند متوسط هستند ولي مي‌بيني خيلي موفق هستند. اينکه گفتم حديث بود. حديث داريم از خدا خير بخواهيد. براي خدا تکليف تعيين نکنيد.

5- براي خدا تعيين تکليف نکنيم

خدايا من مي‌خواهم اين ماشين را بخرم. من مي‌خواهم با اين ازدواج کنم. تو از کجا مي‌داني ازدواج با اين به نفع توست؟ بگو: هرچه خير است. خدايا دختر و پسر ما را، طفل و جوان و سالمند و براي تک تک مردم ما خير دنيا و آخرت را مقدر کن. از کنکوري‌ها رد شويم. بحثمان چه بود؟ حق مثل آب است و باطل مثل کف است.

هر باطلي با حق تناسب دارد. يعني کف طلا رنگ طلا را دارد. کف آب رنگ آب را دارد. يعني باطل و حق تناسب هم دارند. اگر يک آيت الله خواست خلاف کند، آيت الله شراب نمي‌خورد. يعني تو که آخوند هستي، عالم هستي، باطل در حوزه علميه يک چيز است و باطل در دانشگاه چيز ديگري است. باطل در زن هاي چادري هم يک چيز است. چادر و حجابش خوب است، ولي به دختر بدحجاب که مي‌رسد، يک کلمه زشتي به آنها مي‌گويد. خانم تو حق هستي! لباست حق است. اما اين کلمه که گفتي، حق نيست. بله يک عيب و نقصي دارد، بايد به او تذکر داد، اما اين کلمه که گفتي، کلمه بدي بود. شما حق نداري کلمه خلاف شرع بگويي. باطل هر چيزي با همان مناسبت دارد.

شما الآن بخواهي سوغاتي ببري براي يک پيشنماز کراوات نمي‌بري. براي پيشنماز عبا مي‌بري. هيچوقت به يک مرجع تقليد نمي‌گويي: مرسي! باطل هرچيزي با حق خودش يک تناسب دارد.

امتحان هوش! عالمي که اين حرف‌ها را زده بود اسمش چه بود؟ آيت الله بهبهاني…

6- حق ماندني و باطل رفتني است

ارزش هرچيزي به مقدار سودرساني آن است. «وَ أَمَّا ما يَنْفَعُ النَّاسَ» در زمين مي‌ماند. حق ماندني و باطل رفتني است. مي‌گويد: «فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفاءً»، باطل پرتاب مي‌شود. محو مي‌شود. چقدر جاويد شاه مي‌گفتند؟ شما زمان شاه نبوديد. شاه! شاه! جاويد شاه! تمام شد و رفت. باطل پرتاب مي‌شود. مثل هسته‌ي خرمايي که پرت مي‌کنند.

حق و باطل در همه زمان‌ها و مکان‌ها هست. چون همه زمان‌ها و مکان‌ها باران مي‌آيد. اين باران‌ها با چيزهايي مخلوط مي‌شود، کف درست مي‌شود. يعني حق و باطل هميشه بوده است. نمي‌شود گفت: الحمدلله الآن همه چيز حق است. همين الآن هم که سي و چند سال است از جمهوري اسلامي مي‌رود، بين خيلي جاها که حق هست، باطل هم هست. حتي در مسجدهاي ما که مي‌رويم نماز مي‌خوانيم بسياري از مسجدها مي‌گويند: مردها طبقه پايين، زن‌ها طبقه بالا بروند. چرا زن‌ها طبقه بالا بروند؟ درد پا در زن‌ها کمتر است؟ نه! زن‌ها ويار دارند. مردها ويار ندارند. زن‌ها حامله هستند. مردها حامله نيستند. زن‌ها بچه بغل هستند، مردها نيستند. مشکل زن‌ها بيش از مردها است. پس چرا زن‌ها را طبقه بالا مي‌فرستيد. يعني هروقتي که ما سر نماز هستيم، و فکر مي‌کنيم عادل هستيم، در همان مسجد عدالت عمل نمي‌شود. بين زن و مرد فرق است. حتي بين پيشنماز و پس نماز هم فرق است. براي پيشنماز يک پنکه آوردند، فقط براي سر پيشنماز است. آنوقت عقب سي نفر دارند خودشان را باد مي‌زنند. خوب پنکه را طوري بگذاريد که به همه برسد. همينطور که آقا گرمش است، آن آقا هم گرمش است. مگر اينکه آقا پيرمرد باشد و آنها جوان باشند. اگر شما جوان هستيد و آقا پيرمرد است… بايد مواظب بود.

يک پيشنماز بود هروقت الله اکبر مي‌گفت در سجده مهرش را از جيبش درمي آورد و سجده مي‌کرد. حساس شدند. گفتند: اين مهر دزدي است که با آن نماز نمي‌خواند؟ چرا ايشان براي سجده از جيبش مهر درمي آورد؟ پرسيدند: چرا شما سجده مي‌روي مهر را از جيبت درمي آوري؟ گفت: يخبندان است، زمستان است. اين مهر يخ کرده، من هم پير هستم. تا پيشاني ام را روي مهر يخ مي‌گذارم سرم تير مي‌کشد. اين مهر را مي‌گذارم گرم شود، روي مهر گرم نماز بخوانم. بعضي‌ها واقعاً پير هستند. لذا گفتند: آدم‌هايي که خادم دارند، شما حق نداري حتي بدهکار هم هستند، نبايد خادمشان را بگيريد. آدم بدهکار را اموالش را بفروشند و دادستاني به بدهکارهايش بدهد. اما حق نداري خانه‌اش را بگيري. ماشينش را حق نداري بگيري، نوکرش را هم حق نداري بگيري. بعضي‌ها نياز به کسي دارند. يعني واقعاً تنهايي نمي‌تواند زندگي کند. بايد کسي او را روي ويلچر بنشاند، دستش را بگيرد. اگر يک آقايي است که واقعاً بايد احترام اين را گرفت، روي چشم! اما اگر مثل باقي‌ها جوان است و سرزنده درست نيست…

در خود محراب دو قالي زير پاي ايشان باشد، باقي روي موکت. يک پنکه براي اين آقا باشد، باقي‌ها عرق کنند. زن‌ها با مشکلات بالا بروند، مردها که اين مشکلات و ويار و حاملگي و بچه بغل کردن را ندارند، پايين بايستند.

هميشه باران هست و کف هست، هميشه حق و باطل هست. هيچ زماني حق تنها نيست.

در کوره حوادث طلا را تا آب نکنند، کفش پيدا نمي‌شود. اين آب تا بالا نريزد، پايين نريزد، فواره نشود، آبشار نشود، کفش معلوم نمي‌شود. در پايين و بلندي‌ها آدم مي‌فهمد و لذا گفتند اگر خواستي با کسي رفيق شوي، مي‌گويند: سه بار او را عصباني کن. اگر سه بار عصباني شد و فحش نداد با او رفيق شو. چون در سرازيري آدم نمي‌فهمد کدام ماشين سالم است. در سرازيري هر بشکه‌اي بهترين ماشين است. در گردنه‌ها معلوم مي‌شود کدام ماشين سالم است. تا در آب تحرکي نباشد، فرو ريختن و فواره بودن نباشد، تا اين طلا و نقره را آب نکنند در حرارت ذوب نکنند و جوش نيايد، کفش پيدا نمي‌شود. يعني خيلي از افراد هستند که خودشان هم خودشان را نمي‌شناسند. واقعاً ما دين داريم يا نداريم؟ بايد امتحان کرد. مثل آدم لالي که غيبت نمي‌کند. اگر يک آدم گنگي غيبت نمي‌کند، زبان ندارد غيبت هم نمي‌کند. مي‌گوييم: آقا ايشان بسيار آدم خوبي است. در عمرش يک غيبت نکرده است. زبانش بد است، به غيظش هم بيانداز، هم زبان دارد و هم عصباني شده است، انوقت اگر خودش را نگه داشت معلوم مي‌شود آدم خوبي است.

7- حيات بر مدار حق

با باران زمين مرده، زنده مي‌شود. با حق هم دل مرده، زنده مي‌شود. آب باران شيرين است، حق هم شيرين است. نزول باران تدريجي است. قطره قطره است. نزول حق هم تدريجي است. مي‌پرسند چرا قرآن يک مرتبه نازل نشد؟ قرآن مي‌گويد: تربيت بايد قطره قطره باشد. نمي‌شود همه نمازها را يک جا بخوانيم تا يک هفته راحت شويم؟ نخير! نمي‌شود شما يکباره چهار پرس غذا بخوري و دو روز غذا نخوري. نمي‌شود به جاي نماز به فقرا پول بدهيم. نمي‌شود به جاي گوش ما چهار بيني به شما بدهيم؟ به جاي چشم هفت گوش به شما مي‌دهيم. هر عضوي کار خودش را مي‌کند. بعضي مي‌گويند: ايشان نماز نمي‌خواند اما به فقرا کمک مي‌کند. هيچ چيزي جاي هيچکس را نمي‌گيرد. باران قطره قطره است، نزول وحي هم قطره قطره است.            

باران از بالا مي آيد، هم آب است ريشه درختان درست مي‌شود و هم برگ‌ها را مي‌شويد. ولي آب چاه فقط ريشه‌ها را آب مي‌دهد. باران چون از بالا است، حق هم شامل همه مي‌شود.

بس است… باران از آسمان مي‌آيد، در رودخانه‌ها جاري مي‌شود. هر رودخانه به مقدار ظرفيتش آب مي‌گيرد. روي اين باران و نهر آب کف پيدا مي‌شود. اين را در سوره رعد خداوند گفته است. بعد مي‌فرمايد: حق مثل آب و باطل مثل کف است. جلوه دارد، سر و صدا دارد ولي نه سبزي از آن درست مي‌شود، نه تشنهاي‌ از آن سير مي‌شود. فلز طلا و نقره هم همينطور است. وقتي آب کردند کف دارد. ولي با کفش هيچ زينتي درنمي آيد. کفش هيچ سرمايه‌اي نيست. اين کف‌ها در اثر اختلاط پيدا مي‌شود. حق هم که با باطل مخلوط شد، با خرافه‌ها و عقايد و توهمات باطل پيدا مي‌شود. حق و باطل هميشه بوده است. جلوه هاي حق شما را سرگرم نکند. به زرق و برق‌ها دل ندهيد. اين موج است، رد مي‌شود. حق ماندگار و باطل رفتني است. «فَيَذْهَبُ جُفاءً»، «جُفاءً» به معني پرت شدني است. مثل هسته خرما که از لب بيرون پرت مي‌کني، باطل هم پرت شدني است. قرآن هم مي‌گويد: چنان حق را در سر باطل مي‌گذاريم که دمغ و داغون مي‌شود.

خدايا تو را به حق تمام کساني را که در راه حق، حق را کشف کردند و پيمودند، به ما توفيق بده هم حق را بشناسيم، هم دائماً در راه حق بمانيم. زرق و برق‌ها و پول‌ها و سوت‌ها و کف‌ها و جلوه‌ها و زر و زيورها، موج هاي باطل که مي‌آيد، خدايا چشم ما به باطل خيره نشود. در اختلاف و درگيري بين حق و باطل هميشه طرفدار حق باشيم. ايمان کامل، بدن سالم، عقل قوي، علم مفيد، علم با برکت، عزت دنيا و آخرت، حسن عاقبت به همه ما مرحمت بفرما.

«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»

 

همچنین بخوانید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
مجله اینترنتی زندگی سالم نقشه سایت best counter