داستان داود و طالوت در قرآن(درس هایی از قران)
بسم الله الرحمن الرحيم
«الهي انطقني بالهدي و الهمني التقوي»
ما ديديم كه مردم توت را پاي درخت ميخورند، بعد هم براي بعدشان خشك مي كنند. ما از پارسال تا حالا از توت فروشها ياد گرفتيم كه بحثهايي كه ميكنيم هم تازهاش را مخاطبين گوش بدهند و هم براي سال بعد خشكش كنيم. اين خانمها هم همينطور هستند. چيزي را در فريزر براي شش ماه ديگر ميگذارند. ولذا بحثهايي كه ميخواهد در تلويزيون پخش شود. بحثهايي است كه ما پارسال در صحن گفتيم. امسال هم پخش ميشود ولي سال ديگر انشاءالله اگر چه زنده، چه مرده، خواستند پخش كنند ذخيره شود.
بحث امشب ما حدود دو صفحه قرآن در نيم ساعت است. يك تفسير فشرده، يك قصه در قرآن است. قرآن 268 قصه دارد. منتهي قصههاي قرآن سرگرمي نيست. سبب تخدير و سرگرمي و بافتني باشد. يافتني است. يعني يك واقعيت است و پر از نكته است. اگر كساني كه در صحن هستند و حرفهاي ما را ميشنوند، اگر قرآن دستشان است، اينجا چون الآن جمعيت چند هزار نفري است نميتوانيم قرآن را تقسيم كنيم. قرآن موجود نيست، ولي اگر كسي قرآن كنار دستش است ميتواند استفاده كند.
من اول بگويم قصه چيست، بعد قرآن را شروع كنيم. خوب دل بدهيد، چون آدمي كه دل ميدهد خيلي چيز ياد ميگيرد. بعضي دل ميدهند. بعضيها دل نميدهند، گوش ميدهند. بعضيها نه دل ميدهند، نه گوش ميدهند. كيلويي نگاه ميكنند. اين چيزي بدست نميآورد. اگر اين نيم ساعت دل بدهيد، با دو صفحه قرآن و نكات لطيف آشنا ميشويد. ماجرا اين است.
1- ظلم فرعونيان به قوم بني اسرائيل
حضرت موسي مبعوث شده بود، با فرعون درگير شد، فرعون غرق شدند و موسي هم از دنيا رفت. يك فرعون ديگر پيدا شد. يك ظالمي پيدا شد و شروع به ظلم كردن، كرد. مردم راهپيماي كردند، آمدند در خانه پيغمبري كه بعد از موسي بود. هميشه پيغمبران بودند. آمدند گفتند كه: يك فرعون ديگر پيدا شده و آمده به ما ظلم ميكند. بچههاي ما را گرفته است. خانههاي ما را گرفته و ما را آواره كرده است. مثل اسرائيل كه نسبت به فلسطين اين كار را كرده است. ما آماده جنگيدن هستيم. فقط تو پيغمبر هستي، يك فرمانده نظامي براي ما تعيين كن كه ما به رهبري آن فرمانده برويم با اين فرعون جديد بجنگيم. اينها شعار ميدادند، پيغمبر نگاهشان كرد و گفت: به شما نميآيد رزمنده باشيد. گفتند: چرا شما بدبين هستيد. چرا نجنگيم؟ خانه ما را گرفته، بچه ما را گرفته، خونمان جوش آمده است. جنگ جنگ تا پيروزي! گفت: نيستيد. گفتند: هستيم! چهار مرحله پيش آمد، هر دفعه يك دسته ريزش كردند. يك امتحان مكتبي است. يك امتحان سياسي است، يك امتحان اقتصادي و يك امتحان روحي و رواني است. در هر چهار امتحان يك عده ريختند. آخر آن يك عده بيشتر نماندند. حالا براي اينكه بتوانيم در جلسه تفسير لمس كنيم، فرض كنيد جمعيت ده هزار تا است. راهپيمايي كردند و گفتند: جنگ جنگ تا پيروزي! پيغمبر هم گفت: به شما نميآيد، آنها محكم گفتند: نخير حتماً ما رزمنده هستيم. «فَلَمَّا كُتِب»كتابت را ميدانيد يعني چه. «كتب» يعني چه؟ «فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتالُ» (بقره/246) وقتي جنگ دستورش براي اينها نوشته شد، گفتيم: بجنگيد. يك مرتبه ديدند واقعاً جنگ شده است، فرار كردند. از ده هزار نفر، شش هزار نفر ريزش كردند. در ده هزار نفر، اكثرش شش هزار نفر ميشود. چهار هزار نفر ماندند. گفتند: جنگ جنگ تا پيروزي! گفت: مشكلتان چيست؟ گفتند: يك فرمانده نظامي ميخواهيم. تو پيغمبر هستي، فرمانده تعيين كن. از اين هم معلوم ميشود كه پيغمبرهاي ما فرمانده كل قوا بودند. چون براي انتخاب يك افسر سراغ پيغمبر رفتند. گفتند: تو يك افسر رزمنده به ما بده. گفت: اگر واقعاً مشكل شما فرمانده است، جناب طالوت فرمانده شما باشد. گفتند: اي بابا اين گدا! چقدر پول دارد؟ گفت: چه كار به جيب او داريد؟ فرمانده بايد دو چيز داشته باشد. يكي مغز مبتكر، طراحي جنگ، يكي هم بازوي رزمنده. خدا به ان هم علم داده است، هم بازو داده است. «وَ زادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَ الْجِسْم» (بقره/247) اين به درد ميخورد. گفتند: نه! اين به درد نميخورد.
2- صندوق يادگار موسي، نشانهاي الهي در ميان مردم
باز در رهبري و امتحان سياسي كه گفت: آقاي فلان طالوت فرمانده، هزار نفر ريزش كردند. چهار هزار نفر، سه هزار نفر شدند. پيغمبر گفت: خدا يك علامت ميدهد. گفتند: طالوت به چه دليل پيغمبر است؟ ببخشيد… به چه دليل طالوت فرمانده است؟ گفت: آن صندوقي كه از شما دزديدند. امروز فرشتهها مثل باران صندوق را جلوي چشم شما ميآورند. اين صندوق چيست؟ به فرعون گفته بودند: پسري متولد ميشود كاخ تو را زير و رو ميكند. فرعون هم گفت: هر زني پسر زاييد او را بكشيد. مادر موسي پسر زاييد، ترسيد فرعونيها او را بكشند. خدا گفت: نترس، او را شير بده. در جعبه بگذار و در دريا بيانداز. ما اين را برميگردانيم. فرعون هم كنار دريا نشسته بود. جعبه را ديد و دستور داد جعبه را گرفتند. نوزادي در جعبه بود. خواستند او را بكشند. خانمش نهي از منكر كرد. گفت: ما پير شديم، بچهدار نشديم. اين را نگه داريم بچه ما باشد. اين را آب آورده است. معلوم نيست مادر او چه كسي است. آب آورده است. شايد هم اين مثلي كه ميگويند: آب آورده است، از اينجا باشد. مثلاً ميگوييم: اين شيريني را آب آورده است. اين صندوق، صندوق مقدس بود. چرا؟ براي اينكه جان حضرت موسي را در آب نجات داد. هرجا ميرفتند اين صندوق را با خودشان ميبردند. مثل هيأتهاي عزاداري هستند كه علمات ميبرند، اين صندوق را با خودشان ميبردند. يك نفر اين صندوق را دزديد. حال يهوديها گرفته شد. پيغمبر گفت: علامت اينكه طالوت به درد رهبري و فرمانده نظامي مي خورد، اين است كه آن صندوقي كه چند سال است دزديدند و حال شما گرفته شده، امروز فرشتهها آن صندوق را ميآورند. گفتند: اين صندوق چيست؟ گفت: اين صندوق يادگارهاي آل موسي و آل هارون است. خاصيتش اين است كه آرامبخش است. فرمانده گفت: به جنگ برويم. گفت: بله. گفت: چند نفر هستند. گفت: سه هزار نفر! اين سه هزار نفر گفتند: جبهه ميرويم، جلوي راه ما يك نهر آب است. حق نداريد بخوريد. امتحان اقتصادي، آب نخوريد. البته اگر خيلي تشنه هستيد، لبي تر كنيد. اما سر به آب نگذاريد. گفتند: باشد. كنار نهر آب رسيدند، گفتند: عجب نهري! عجب آبي، نميشود از اين آب نخورد. سر به آب گذاشتند. باز در مرحله شكم دو هزار نفر نتوانستند جلوي شكمشان را بگيرند. مثل روزه خواران ما! هزار نفر باقي ماندند. گفتند: ما مرد جنگ هستيم. هم 1- فرمان جنگ را پذيرفتيم. 2- هم رهبري را پذيرفتيم. 3- هم در امتحان شكم پيروز شديم. اينها هم وقتي جمعيت را ديدند، ترسيدند. امتحان روحي و رواني! گفتند: «لا طاقَةَ لَنَا» (بقره/249) ما حريف آنها نميشويم. باز آنها ريزش كردند.
3- پيروزي مؤمنان اندك بر دشمنان بسيار
يك جمعيت قليلي ماند. ز ده هزار نفر، چند نفر باقي ماندند. از اين معلوم ميشود انقلابي بودن مهم نيست، انقلابي ماندن مهم است. اين چند نفر گفتند: «كَمْ مِنْ فِئَةٍ قَليلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثيرَةً» (بقره/249) قرآن يك آيه دارد ميگويد: بيست بر دويست پيروز است. «عِشْرُونَ صابِرُونَ يَغْلِبُوا مِائَتَيْن»(انفال/65) بيست نفر با مقاومت بر دويست نفر آدم عادي پيروز ميشود. اينها گفتند: جمعيت ما كم است. ولي خدا را چه ديدي. به اذن الله ميرويم. حمله كردند. در بين اينها يك آقازاده به نام داود بود. مثل حسين فهميده بود. اين خيلي شيردل بود. پريد و رفت جالوت رهبر كفار را كشت. خدا ميگويد: حالا كه تو جالوت را كشتي، حكومت به تو ميدهم، نبوت به تو ميدهم، علم به تو ميدهم، حضرت داود پيغمبر شد كه اسم پسرش هم سليمان بن داود شد. هم خودش پيغمبر شد و هم بچههايش پيغمبر شدند. اين قصه پوستش بود گفتم. حالا اين قسمتها را از قرآن جمله جمله ميخوانيم، اكثر شما ديپلم به بالا هستيد. كلمات قرآن و عربي هم مثل هم است. بيست، سي نكته در اين آيات هست كه من جمع ميكنم و براي شما ميگويم. فقط شما به جاي نگاه كردن و گوش كردن دل بدهيد.
«أَ لَمْ تَرَ إِلَى الْمَلَإِ مِنْ بَني إِسْرائيلَ مِنْ بَعْدِ مُوسى» (بقره/246) بعني بعد از حضرت موسي يك گروهي از بني اسرائيل را ببين چه كردند. «إِذْ قالُوا لِنَبِيٍّ لَهُمُ»
4- فاصله ميان شعار و عمل
«إِذْ قالُوا لِنَبِيٍّ لَهُمُ» يعني اينها راهپيمايي راه انداختند، نزد نبي آمدند. چه گفتند: «ابْعَثْ لَنا مَلِكاً» يك ملك، ملك يعني پادشاه، يك فرمانده نظامي براي ما تعيين كن «نُقاتِلْ في سَبيلِ اللَّهِ» به رهبري و فرماندهي او در راه خدا بجنگيم. موسي و فرعون درگير شدندف فرعون غرق شد. بعد از موسي يك طاغوت ديگر پيدا شد. ما ميخواهيم بجنگيم. تو پيغمبر هستي، يك فرمانده تعيين كن. از اين معلوم ميشود فرماندهان كل قوا پيغمبرها بودند، وگرنه افسر رزمنده چه كار به پيغمبر دارد. اينكه ميگويند: تو پيغمبر هستي، براي ما افسر تعيين كن، اين خودش يك درس است. امام فرمود: من به عنوان فرمانده كل قوا دستور ميدهم. «قالَ هَلْ عَسَيْتُمْ إِنْ كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتالُ» گفت: من نگران هستم كه «كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتالُ»دستور جنگ بيايد اما شما «أَلاَّ تُقاتِلُوا» نجنگيد. من نگران هستم كه شما ظاهر و باطنتان فرق كند. ميگوييد: جنگ جنگ تا پيروزي، ولي من دلواپس شما هستم. آنها چه گفتند؟ «قالُوا وَ ما لَنا أَلاَّ نُقاتِلَ في سَبيلِ اللَّهِ» گفتند: چرا در راه خدا نجنگيم؟ «وَ قَدْ أُخْرِجْنا مِنْ دِيارِنا وَ أَبْنائِنا» اين طاغوت جديد كه آمده است و ميخواهيم با او بجنگيم، ما را از خانه بيرون كرده است. مثل فلسطينيهاي امروز! «أُخْرِجْنا مِنْ دِيارِنا وَ أَبْنائِنا»بچههاي ما را از ما گرفته، خانهي ما را از ما گرفته است. خون ما به جوش آمده است. ميخواهيم بجنگيم. «فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتالُ» همين كه فرمان جنگ آمد، «تَوَلَّوْا إِلاَّ قَليلاً مِنْهُمْ» فقط يك كمي ماندند، همه فرار كردند. يعني از ده هزار نفر، اكثرشان رفتند. اكثر ده هزار نفر، شش هزار نفر ميشود. چهار هزار نفر ماندند. ببينيم چهار هزار نفر چه كردند؟ «وَ اللَّهُ عَليمٌ بِالظَّالِمينَ» اينجا بحث ظالم است، خدا ميگويد: «عَليمٌ بِالظَّالِمينَ»ظالمان را ميشناسم. ولي مگر اينجا بحث ظلم بود؟ يعني هركس شعار بدهد و به شعارش عمل نكند… با هم بگوييد… ظالم است. خدا ظالمان را ميشناسد، مگر كسي به كسي ظلم كرده بود؟ حرفي زد كه پاي آن نايستاد. «وَ اللَّهُ عَليمٌ بِالظَّالِمينَ» خدا ظالمان را ميشناسد، يعني اينهايي كه حرف ميزنند و عمل نميكنند.
5- دانايي و توانايي، شرط مسئوليت پذيري
برويم ببينيم بر سر چهار هزار نفر چه آمد. «وَ قَالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ» (بقره/247) پيغمبرشان گفت. «إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طَالُوتَ مَلِكاً» شما فرمانده ميخواهيد. خداوند جناب طالوت را فرمانده شما قرار داد. من پيغمبر هستم. خدا فرمود: اگر واقعاً مشكل اينها يك فرمانده نظامي است، طالوت لياقت دارد. «قَالُواْ أَنىَ يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَيْنَا» گفتند: طالوت حق حكومت بر ما ندارد. اين به درد نميخورد. چرا؟ «وَ نحَْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ» ما خودمان بهتر هستيم. «وَ لَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِّنَ الْمَالِ» مال ندارد، جيبش خالي است. كسي كه جيبش خالي است، نميتواند فرمانده ما باشد. «قَالَ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَئهُ عَلَيْكُمْ» پيغمبر گفت: چه كار به جيب او داريد؟ مگر شما فرمانده نميخواستيد؟ خدا گفته او فرمانده باشد. «اصْطَفَئهُ» يعني خدا را او انتخاب كرده است. قبول كنيد، بپذيريد. گردن كلفتي نكنيد. «وَ زَادَهُ بَسْطَةً فىِ الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ» در علم توسعه دارد، جسمش هم توان دارد. يعني يك فرمانده مخ و بازويش كار ميكند. فرمانده نظامي بايد مغز و بازو داشته باشد. جناب طالوت دارد. چرا بهانه ميگيريد و قبول نميكنيد؟ «وَ اللَّهُ يُؤْتىِ مُلْكَهُ مَن يَشَاءُ» خدا حكومت را به هركس بخواهد ميدهد. آخر ميگفتند: طالوت چوپان بوده است. يك بچه چوپان فرمانده باشد؟! تو چه كار داري. خدا نذر نكرده كه حكومت هميشه دست يك نفر باشد. از اين ميگيرد و به او ميدهد. از اين ميگيرد و به او ميدهد. «وَ اللَّهُ يُؤْتىِ مُلْكَهُ مَن يَشَاءُ»خداوند ملك و حكومت را به هركس بخواهد ميدهد. امروز هم به آقاي طالوت داده است. «وَ اللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ» خداوند واسع و عليم است. يعني حكومت ارث كسي نيست. «وَ تِلْكَ الْأَيَّامُ نُداوِلُها» (آلعمران/140) امروز اين رئيس است، فردا او رئيس است.
6- آثار اولياي الهي، عامل آرامش مؤمنان
«وَ قَالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ» پيغمبر به آنها گفت: «إِنَّ ءَايَةَ مُلْكِهِ» علامت اينكه خداوند طالوت را فرمانده كرده «أَن يَأْتِيَكُمُ التَّابُوتُ» تابوت صندوق چوبي است. آن صندوق چوبي كه موسي را در آب حفظ كرد و نزد شما مقدس است و چند سال دزديدند و حال شما گرفته شده، امروز خداوند آن صندوق را توسط ملائكه جلوي چشم شما ميآورد و زمين ميگذارد. «فِيهِ سَكِينَةٌ مِّن رَّبِّكُمْ» اين صندوق آرامبخش است. يك چيزي ميگويم، زياد گوش بدهيد. در كتابهاي ديگر هم اينكه ميگويم، نيست. وهابيها قبر حجربن عدي را منفجر ميكنند، گنبد قبرستان بقيع را خراب ميكنند، دستشان برسد همين مرقد مطهر امام رضا هم منفجر ميكنند، وهابيهاي احمق حرفشان اين است. ميگويند: كسي كه مرد، هيچي! شما با مرده حرف ميزنيد. توسل، پنجره فولاد، بوسيدن ضريح همه بدعت و شرك است. وهابيها خيلي ادعا ميكنند كه ما… جواب بنده را گوش بدهيد. خدا لطف كرده، چيز نو نو و ابتكاري است. قرآن دربارهي اين صندوق ميگويد: «فيه». ميدانيد «فيه» يعني چه؟ در اين صندوق چيست؟«فِيهِ سَكِينَةٌ مِّن رَّبِّكُمْ» سكينه به معني آرام بخش است. اين صندوق براي شما آرام بخش است. ميگوييم: چيه كه آرامبخش است؟ «وَ بَقِيَّةٌ مِّمَّا تَرَكَ ءَالُ مُوسىَ وَ ءَالُ هَرُونَ» يعني از يادگارهاي آل موسي و آل هارون در اين صندوق هست. چون در اين صندوق يادگار موسي است، آرام بخش است. حرف ما به وهابيها اين است. چطور اگر يك صندوقي آثار موسي و هارون درونش بود، آرامبخش است. اما صندوقي كه آثار رسول و علي در آن است، آرامبخش نيست؟ نگرفتيد… نصفش را ميگويم، نصف ديگر را اگر شما گفتيد، معلوم ميشود كه متوجه شديد.
قرآن ميگويد: صندوقي كه يادگار آل موسي و آل هاورن است، اگر از نسل موسي و هارون در يك صندوق چوبي بود، اين صندوق آرامبخش است. حالا اگر در يك ضريحي، در يك صندوق آل رسول و آل علي بود، اين آرامبخش نيست؟ (صلوات حضار) اجازه ميخواهم اين را يكبار ديگر بگويم. قرآن كه وهابيها خيال ميكنند، ميفهمند و نميفهمند. قرآن ميگويد: اگر صندوقي از نسل موسي و هارون در آن باشد، اين صندوق آرامبخش است. ما ميگوييم: اين را قرآن گفته است. پس اگر نسل رسول الله و اميرالمؤمنين هم باشد، بايد اين صندوق آرامبخش باشد. (صلوات حضار) افتخار ميكنيم.
«تحَْمِلُهُ الْمَلَئكَةُ» حمل اين صندوق توسط ملائكه است. «إِنَّ فىِ ذَالِكَ لاََيَةً لَّكُمْ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ» اگر شما ايمان داريد، اين معجزهي خوبي است. معجزه است. شما شك داريد كه اين چوپان چطور رهبر شد؟ طالوت چطور فرمانده شد؟ بندهي پيغمبر ميگويم: خدا تعيين كرده، مخش كار ميكند. بازويش كار ميكند. خدا انتخاب كرده است. دليل هم اين است كه امروز صندوقي كه چند سال است دنبالش هستيد، فرشتهها ميآورند جلوي چشم ميگذارند. اين نشانه است. يك عده هم فرماندهي را قبول نكردند.
«فَلَمَّا فَصَلَ طَالُوتُ بِالْجُنُودِ» (بقره/249)، «جنود» جُند لشگر است. «فَصَلَ» فاصله داد. طالوت كه فرمانده شد، گفت: آقا رزمندهها بيرون بيايند. رزمندهها را جدا كرد و گفت: هركس رزمنده جدي است، دست بلند كند، فاصله بگيريد. از مردم جدا شويد، داريد به جبهه ميرويد. «قَالَ إِنَّ اللَّهَ مُبْتَلِيكُم بِنَهَرٍ» خداوند شما را «بِنَهَر» مبتلا ميكند. در راه جبهه، يك نهر آبي است. «فَمَن شَرِبَ مِنْهُ فَلَيْسَ مِنىّ» هركس از اين آب بخورد، از ما نيست. شكموها از ما نيستند. «وَ مَن لَّمْ يَطْعَمْهُ فَإِنَّهُ مِنىّ» اگر كسي نخورد از ما است. در بيتالمال هم همينطور است. بيتالمال در اختيار مسؤولين است. اگر خودشان را نگه داشتند، اينها حزب اللهي هستند. اگر به بيتالمال رسيدند و نتوانستند خودشان را نگه دارند، حزباللهي نيستند. مگر هرچه ديديد بايد بخوريد؟ بخوريد از ما نيستيد. هركس نخورد از ما است. «إِلَّا مَنِ اغْتَرَفَ غُرْفَةَ بِيَدِهِ» به مقدار ضرورت طوري نيست.«فَشَرِبُواْ مِنْهُ إِلَّا قَلِيلًا مِّنْهُمْ» به آب رسيدند، همه خوردند. الا يك عدهي كمي كه نخوردند. در امتحان شكم هم يك عده رفوزه شدند. «فَلَمَّا جَاوَزَهُ هُوَ وَ الَّذِينَ ءَامَنُواْ مَعَهُ» از رودخانه رد شدند، يك عده كه ماندند، نگاهشان به دشمن خورد. گفتند: «قَالُواْ لَا طَاقَةَ لَنَا الْيَوْمَ بِجَالُوتَ وَ جُنُودِهِ» ما طاقت نداريم. جالوت و جنود او خيلي هستند. ما طالوتي هستيم، آنها جالوتي هستند. ما طالوتيها حريف جالوتيها نيستيم. اينها خيلي زياد هستند. «قَالَ الَّذِينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُم مُّلَقُواْ اللَّهِ» آنهايي كه به خدا و قيامت ايمان داشتند، گفتند: «كَم مِّن فِئَةٍ قَلِيلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِيرَةَ بِإِذْنِ اللَّهِ» گاهي گروهي كم به اذن خدا بر گروه زياد پيروز ميشود. خدا را چه ديديد. «وَ اللَّهُ مَعَ الصَّبرِِينَ» اگر ما صابر و مقاوم باشيم، خدا با حزب الله لبنان است. «وَ لَمَّا بَرَزُواْ لِجَالُوتَ وَ جُنُودِهِ» (بقره/250)، «برزوا» يعني سينه به سينه و چهره به چهره شدند. رو در رو در مقابل دشمن آمدند. گروه كم، 72 تن كربلا، سي هزار نفر يزيدي! اينها روبروي هم شدند. «قَالُواْ رَبَّنَا أَفْرِغْ عَلَيْنَا صَبرًْا» آنجا دعا كردند. دعا را بايد در جبهه كرد. در خانه بنشيني دعا كني خدايا رزقم بده، فايده ندارد. بايد رفت مغازه را باز كرد و بيل دست گرفت. بايد جلو رفت و دعا كرد. بنشيني دعا كني فايده ندارد. «رَبَّنَا أَفْرِغْ عَلَيْنَا صَبرًْا»خدايا صبر و مقاومت را بر ما سرازير كن. «وَ ثَبِّتْ أَقْدَامَنَا» ما را ثابت قدم بدار. پاي ما نلرزد. «وَ انصُرْنَا عَلىَ الْقَوْمِ الْكَفِرِينَ» ما را بر كفار پيروز كن. نگفت: ما را بر آنها پيروز كن. چون آنها كافر هستند، ميگوييم پيروز شويم. حق بر باطل پيروز شود.
7- جهاد، بستر دريافت الطاف الهي
«فَهَزَمُوهُم بِإِذْنِ اللَّهِ» (بقره/251) اين گروه كم حمله كردند، به اذن خدا لشگر زياد را تار و مار كردند. «وَ قَتَلَ دَاوُدُ جَالُوتَ» در اين گروه كم نوجواني به نام داود بود، رفت رهبر كفر را كشت. «وَ ءَاتَئهُ اللَّهُ الْمُلْكَ» خداوند به او حكومت داد، حضرت داود شد. «وَ الحِْكْمَةَ» خداوند به او حكمت داد. «وَ عَلَّمَهُ مِمَّا يَشَاءُ» خداوند از علم هرچه خواست به او داد. يعني خداوند به خاطر يك شيرين كاري به داود علم و حكمت و حكومت داد.«وَ لَوْ لَا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُم بِبَعْضٍ» اگر يك عده جلوي دشمن نروند. اگر بچههاي لبنان جلوي اسرائيل نايستند، اسرائيل تا جلوي خانه من و شما هم ميآيد. بايد هميشه يك عده لب مرز باشند تا شما خواب راحت كنيد. «وَ لَوْ لَا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُم بِبَعْضٍ» اگر خداوند بعضي را توسط بعضي جلويشان را نگيرد، «لَّفَسَدَتِ الْأَرْضُ» كل زمين فاسد ميشود. اگر وقتي مرض قند ميآيد پا را قطع نكنند، اين مرض قند به قلب هم ميرسد. اگر گاهي يك عضو را قطع نكنند، اين سرطان ممكن است به جاي ديگر هم برسد. هميشه بايد يك عده لب مرز باشند، تا يك عده راحت بخوابند. ما بايد به لبنان كمك كنيم چون او جلوي اسرائيل ايستاده است. وگرنه اسرائيل خدمت شما هم ميرسد. «وَ لَاكِنَّ اللَّهَ ذُو فَضْلٍ عَلىَ الْعَلَمِينَ» البته اين تفسير نبود. اين ترجمه بود. اما در اين نيم ساعت بيست نكته كه من تقريباً هرچه را گفتم، گفتم. نصفش را من ميگويم و نصفش را شما بگوييد.
بسم الله الرحمن الرحيم. انبياء براي نماز و روزه نيستند. در مسائل سياسي هم دخالت ميكنند. انتخاب فرمانده نظامي در قرآن به عهدهي انبياء بوده است. پس دين از سياست جدا نيست. وگرنه فرمانده نظامي ميخواهي چرا در خانه پيغمبر رفتي؟ پس پيداست انبياء در سياست بودند. اين يك مورد.
2- مردم در مسائل اجتماعي و سياسي بايد در خانه انبياء بروند. به قوانين بينالملل و سياسي و اينها اعتنا نكنيد. ببينيد مرجع تقليد چه گفته است. مردم در مسائلشان بايد به انبياء رجوع كنند و كساني كه «الْعُلَمَاءَ وَرَثَةُ الْأَنْبِيَاء» (كافي/ج1/ص32).
3- هركس شعار ميدهد گوش به حرفش ندهيد.
4- انقلابي بودن مهم نيست. انقلابي ماندن مهم است.
5- بعضيها يك جا ريزش ميكنند، دستور جبهه آمد ريزش كردند. فرماندهي آقاي طالوت است، ريزش كردند. نهر آب بود ريزش كردند. جمعيت زياد بود، ريزش كردند. يعني گاهي وقتها ده هزار نفر، آخرش پنجاه نفر ميشود. هركس شعار بدهد، و به شعارش عمل نكند، قرآن لقب ظالم به او داده است. گفته: «وَ اللَّهُ عَلِيمُ بِالظَّلِمِينَ» انبياء كاري را روي هوس انجام نميدهند. اگر پيغمبر گفت: طالوت ملك است. ميگويد: «إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طَالُوتَ مَلِكا» اگر پيغمبر اسلام در غدير خم گفت: علي بن ابي طالب، امام شماست، روي هوس و پسر عمويي نبود. خدا به پيغمبر گفت: «يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ» (مائده/67) بگو: علي بعد از من اميرالمؤمنين است. انبياء كار را روي هوس و فاميلي و عواطف انجام نميدهند. «إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ» مگر شما مرا پيغمبر نميدانيد. مگر از من فرمانده نميخواهيد؟ خدا گفته: فرمانده طالوت. خدا گفت: در غدير خم، علي!
اگر صندوق چوبي يادگار نسل موسي و هارون در آن باشد، آرامبخش است، پس ضريحهاي مقدس هم كه نسل محمد و علي در آن است، آرام بخش هست. (صلوات حضار)
سوره بقره آيهي 249، البته اين خيلي نكته دارد. من چون بايد تفسير بگويم، كه بچه ده ساله نگويد: بابا كجا مرا تفسير بردي. من نفهميدم اين شيخ چه گفت؟ من قديم بچه بودم، پاي يك منبر رفتم. يك آقا دعا كرد، نفهميدم چه گفت. گفت: خدايا انوار باطني ما را با ملكوت اعلا تطبيق بفرما. گفتم: خدايا من نميفهمم اين چه ميگويد. ولي الهي آمين. بحثي كه ميكنيد و در تلويزيون پخش ميشود، بحث تلويزيون بايد مثل آب جوش باشد، به همه معدهها بخورد. چربي و ترشي و زعفران داشته باشد، يك عده عطسه ميكنند و نميفهمند. يك عده هم خاموش ميكنند. رقيب ما اوشين است. دير بجنبي كانال را عوض ميكنند. بيش از 25 دقيقه صحبت كني، كانال را عوض ميكنند. بنابراين بايد طوري حرف بزنيم كه عوام بفهمند و خواص هم بپسندند. يعني يك بچه ده ساله هم متوجه شود كه ما چه ميگوييم، امشب شما خانه برو به فرزندت بگو: آقا اگر كسي شعار بدهد و به حرفش عمل نكند، اسمش چيست؟ ميگويد: ظالم! وهابيها ميگويند: اين صندوقها و ضريحها شرك است. چه جوابي دارد؟ بگو: چطور صندوقي كه يادگار موسي و هارون در آن بود، آرامبخش است. چطور صندوق كه يادگار محمد و علي در آن است، آرامبخش نيست. (صلوات حضار)
اي كاش به جاي شعر و خواب و قصه و اينها ما را سراغ خود قرآن ميبردند، اشتباه كرديم سراغ قرآن نرفتيم. سرمان كلاه رفت. هركدام از هر جاي ايران آمديد وقتي برگشتيد، به پيشنماز شهرتان بگوييد: آقا پنج دقيقه يك آيهي كوچك را معنا كن. آخر بد است، يك عمري آدم الهي آمين ميگويد. ميگوييم: آمين يعني چه؟ ميگويد: نميدانم. چند سال مسجد ميآيي؟ هفتاد سال است. «غير المغضوب» مغضوبين چه كساني هستند؟ نميدانم. «والضالين» ضالين چه كساني هستند؟ نميدانم. چند سال است نماز ميخواني؟ شانزده سال، چهل سال، هفتاد سال! اگر يكي به شما بگويد: اسم اين كوچه چيست؟ اسم اين كوچه را نميدانم. چند سال است خانهتان اينجاست؟ 27 سال است. شما 27 سال است در اين كوچه هستي، اسم اين كوچه را نميداني؟ 27 سال است نميداني مغضوبين چه كساني هستند؟ ضالين چه كساني هستند؟ ما بايد خاك باغچه را عوض كنيم؟ يعني بايد بسياري از تبليغها به جاي شعر و خواب و قصه و تاريخ، بدنه بايد قرآن و حديث باشد، گاهي در آن يك شعر و خاطره هم گفتيم، اشكال ندارد ولي ديگر نميشود كل منبر شعر و خواب و قصه باشد. تازه خوابهايي كه دروغ است.
در خانه امام رضا هستيم. يك چيزي از امام رضا بگويم. يك روز يك كسي نهضت سوادآموزي آمد. گفت: من امام رضا را خواب ديدم. گفت: چرا گريه ميكني؟ فرمود: بدهكارم. گفت: بدهكار هستي، گريه ندارد. برو پيش قرائتي كمك تو ميكند. گفتم: امام رضا در خواب به شما گفت؟ گفت: بله. گفتم: شما به امام رضا بگو شما ديگر مثل بعضي بازاريها نباش. اول پول بفرست بعد حواله كن. تو كه براي ما پول نميفرستي، چه حوالهاي ميكني؟
يك كسي نزد آقاي ري شهري آمد. گفت: چقدر گريه ميكني ميخواهي مكه و مدينه و قبرستان بقيع بروي. گريه ندارد. من امام صادق هستم نزد آقاي ري شهري برو، تو را مكه بياورد. ايشان گفت: به او گفتم: به امام صادق بگو: خودش در خواب من بيايد. من واسطه قبول نميكنم. خواب چيه؟ بله خواب واقعي هم داريم. اما در شش هزار تا آيه، ده تا براي خواب است. بيست تا براي خواب است. نبايد كل سخنرانيها خواب و شعر و قصه باشد. سخنراني بايد بدنهاش قرآن و روايات باشد. گاهي هم از خواب، گاهي از شعر و هنر، گاهي از روضه و تاريخ و تحليل سياسي، امشب بحث ما سياست هم داشت. ما فكر كرديم فقط امام خميني فرمانده كل قواست. فهميديم ريشه فرماندهي كل قوا انبياء بودند. در قرآن پيغمبران فرمانده كل قوا بودند. انقلابي بودن مهم نيست، انقلابي ماندن مهم است. اين يك اشاره سياسي است. رهبري بايد مغز و بازو داشته باشد. لازم نيست جيبش پر از پول باشد. در اين حرفها همه چيز هست. تا به حال سرمان كلاه رفته است.
يا امام رضا، امشب بيا واسطه شو. هرچه تا به حال سر ما كلاه رفته و باختيم، حديث داريم گوش به حرف هركسي بدهيم، نوكر او هستيم. يعني شما كه الآن به حرف من گوش ميدهيد، اگر حق گفتم، نوكر حق هستيد. اگر باطل گفتم، نوكر باطل هستيد. خدايا هرچه گوش و قلب و چشم ما در اختيار غير تو بوده است، گذشته ما را ببخش و بيامرز. از الآن تا ابد همه ما را حفظ كن. ما بندهاي باشيم كه تو دوست داري. ما را از بهترين شيعيان اميرالمؤمنين قرار بده. خدايا مزهي قرآن را به ما بچشان و توفيق بده مزهي قرآن را به نسلمان بچشانيم.
«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»