بسم الله الرحمن الرحيم
«الهي انطقني بالهدي و الهمني التقوي»
«الهي انطقني بالهدي و الهمني التقوي»
بحث این جلسه ما راجع به غیرت دینی است. گاهی وقت ها افرادی در گفتگوها به هم می گویند: تعصب نداشته باش. تعصب، عصبیت اگر در راه بد بود، بد است. اما اگر آدم حرف حقی می زند، در حرف حقش باید تعصب داشته باشد. اینکه می گویند: تعصب نداشته باش یعنی یک دنده نباش. روی حرف باطل. وگرنه اگر انسان یک حرف حقی می زند باید یک دنده باشد. اصلاً کلمه «لا اله الا الله» یعنی چه؟ یعنی الا و لابد خدای یکتا. هیچ بتی را قبول نمی کنم. هیچ دون الله را قبول نمی کنم. پس تعصب خوب است یا بد؟ جواب: تعصب در کار خیر خوب است. تعصب و مقاومت در کار بد، بد است. این یک نکته است.
درباره غیرت دینی، من از تفسیر نور و از یادداشت های خودم یک چیزهایی را جمع و جور کردم برای شما در ظرف 25، 26 دقیقه بگویم.
1- ترک مجلس گناه و تمسخر اولیای خدا
قرآن می فرماید: اگر یکجایی دیدید چرت و پرت می گویند، حق نداری بنشینی. بلند شو برو. «فَلَا تَقْعُدُوا مَعَهُمْ حَتَّىٰ يَخُوضُوا فِي حَدِيثٍ غَيْرِهِ» (نسا/140) یک جایی نشستی، یک چیزهایی می گویند، حق نداری بنشینی. یعنی چه؟ یعنی باید غیرت دینی داشته باشی و اجازه ندهی. یک جای دیگر داریم که اگر دیدی آیات خدا «يُكْفَرُ بِهَا وَيُسْتَهْزَأُ بِهَا فَلَا تَقْعُدُوا مَعَهُمْ حَتَّىٰ يَخُوضُوا فِي حَدِيثٍ غَيْرِهِ» شما حق نداری یک جلسه ای که دارند مردان خدا را تحقیر می کنند، یا آیات خدا را تحقیر می کنند، بگویی: ما چه کار داریم. بگذار هرچه می خواهند بگویند، بگویند. موسی به دین خود، عیسی به دین خود! بی تفاوت باشیم. بی غیرت باشیم. تعصب نداشته باشیم. ممنوع! باید بلند شوی بروی. یا جلسه را به هم بزنی. «حَتَّىٰ يَخُوضُوا فِي حَدِيثٍ غَيْرِهِ» یعنی باید طوری کنی که اینها حرف را عوض کنند. بحث را عوض کنند. موضوع بحث را عوض کنند. این کمال نیست که من با همه می سازم. باسمه تعالی کار تو غلط است. با همه می سازی یعنی چه. همه دوستش دارند. باسمه تعالی بسیار کار بدی است که همه شما را دوست داشته باشند. شما باید کاری کنی که یک عده دوستت داشته باشند، آنهایی که در راه حق هستند. یک عده هم دوستت نداشته باشند. اگر یک کسی کاری کرد که همه دوستش دارند، این پیداست کارش درست نیست. کدام یک از انبیای ما را همه دوست داشتند؟ کدام یک از امامان ما را همه دوست داشتند؟ ایشان آدم خوبی است، همه قبولش دارند. همه قبولش دارند حتماً یک گیری دارد که همه قبولش دارند. ما باید جاذبه داشته باشیم. دافعه هم داشته باشیم. با یک عده باشیم، در یکجایی می گوید: «کونوا» با اینها باشید. یکجا می گوید: «لا تکونوا» یک روایتی داریم با این رفیق بشو. روایت داریم با این رفیق نشو. روایت داریم با این مشورت بکن، روایت داریم با این مشورت نکن. اینکه من با همه مشورت می کنم، حرف همه را گوش می دهم. با همه رفیق بشوم، این منش و روش قرآنی نیست.
2- دوری از دوستی با دشمنان خدا
سراغ آیه دوم برویم. آیاتی در قرآن داریم که می گوید: یهود و نصارا را اولیاء قرار ندهید. «وَلَا تَتَّخِذُوا مِنْهُمْ وَلِيًّا وَلَا نَصِيرًا» (نسا/89) ای کسانی که دین دارید، یهود و نصاری نباید دوست شما باشند. اگر شما آنها را دوست داشته باشید، معلوم می شود خود شما هم یهودی هستید. « وَمَن يَتَوَلَّهُم مِّنكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ» (مائده/51) ماه خدا در خانه ولی خدا و سر سفره کلام خدا. اینهایی که ایشان (قاری) می خواند آیه قرآن است. می گوید: آنها را که می گوییم: دوستشان نداشته باشد، مثل یهود و نصارا، اگر شما آنها را دوست داشته باشید، معلوم می شود خود شما هم یهودی هستید. خودتان هم مسیحی هستید. یکبار دیگر هم بخوانید. «وَمَن يَتَوَلَّهُم مِّنكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ» هرکس آنها را دوست داشته باشد خودش هم …
3- بایکوت کردن دشمنان خدا
خیلی جای غصه است که نخست وزیر اسرائیل بیاید بگوید: حجاز از دوستان ماست. سعودی از دوستان ماست. سعودی چطور برخورد کرده که رئیس یهودی ها، رئیس صهیونیست ها می گوید: سعودی با ماست. آخوندهای وهابیشان می گویند: خطر شیعه بر اسلام بیش از خطر یهود است. ببینید سقوط تا کجاست!
آیاتی در قرآن داریم می گوید: امروزی ها می گویند: بایکوت! یعنی از میدان خارجش کن. مثلاً آیه داریم «فاعرض عنهم» یعنی باید به او بی اعتنایی کنی! حالا این را هم داشته باشیم. با این هم باشیم! هم با این باشیم، هم با او باشیم.
اول انقلاب، یکبار دیگر هم این را گفتم. یک کسی بود دو پسر داشت. یکی را آمریکا فرستاده بود. یکی را جهاد سازندگی فرستاده بود. می گفت: نمی دانیم بالاخره امام خمینی موفق می شود یا آمریکا! می خواهیم اگر امام خمینی موفق شد، بگوییم: پسر ما در نهاد انقلابی است، در جهاد سازندگی است. اگر آمریکا موفق بود، بگوییم: پسر ما آنجا در آمریکا است. تحصیل کرده آمریکا است. دو تا پسر داشت یکی اینجا و یکی آنجا. البته شاید هم شوخی می کرد! یادم است چه کسی بود.
افرادی هستند می گویند: هم این را داشته باشیم، هم او را داشته باشیم. نخیر! «فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ» (نسا/81) با یک عده نباید باشیم. فامیل است، باشد. اولادت است، اولاد باشد. خدا به نوح می گوید: «قَالَ يَا نُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ» (هود/46) نوح گفت: پسرم است! فرمود: بله پسرت است. اما در فکر پسر تو نیست. «إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ»، «فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ» بایکوت!
من هفده، هجده آیه پیدا کردم که برای بایکوت است. یعنی گاهی وقت ها انسان باید بخاطر غیرت دینی اش به خانمش با بچه اش، با برادر و خواهرش هم محکم حرف بزند. قهر هم می کنند، بکنند.
در قرآن آیاتی داریم می گوید: «ذرهم»، «ذَرْهُمْ يَأْكُلُوا وَيَتَمَتَّعُوا وَيُلْهِهِمُ الْأَمَلُ» (حجر/3) رهایشان کن! به قول فارسی ها به درک! برو گمشو! دکتر بهشتی به آمریکا گفت: آمریکا از دست ما عصبانی شو و از این عصبانیت بمیر. خلاصه ما در اسلام به درک هم داریم. غیرت دینی یک جاهایی کم شده است. پرواز می خواهد بپرد. اول اذان کجا می رود؟ بندر عباس، یزد، مشهد. اول اذان می رود وقتی هم فرودگاه هواپیما می نشیند، نماز قضا است. این مسافرها اینجا باید غیرتشان را نشان بدهند که آقا ما اعتصاب می کنیم و سوار نمی شویم. ده دقیقه بعد، این همه تأخیر پرواز دارد، پنج دقیقه هم برای نماز تأخیر داشته باشد. مسافرها هم بی حال هستند.
آمد گفت: من به راننده گفتم: نگهدار! نگه نداشت، نماز من قضا شد، گناه کردم؟ گفتم: چطور گفتی؟ گفت: گفتم آقای راننده نگهدار نماز بخوانیم. ایشان گفت: بنشین صدا می زنم. ما نشستیم صدا نزد، آفتاب زد. یا آفتاب غروب کرد. گفتم: اگر ساکت می افتاد، چطور می گفتی؟ می گفتی: آقای راننده! آقای راننده! چیه؟ نگهدار ساک من افتاد. گفتم: برای نماز به اندازه ساکت غیرت داشتی؟ گفت: نه! گفتم: پس تو هم مشکل غیرت داری. آن دلی که برای ساکت می سوزانی، آن دل را برای نماز نمی سوزانی. بی تفاوت بودن!
4- برخورد شدید حضرت موسی با برادرش هارون
وقتی حضرت موسی دید مردم سراغ گوساله پرستی رفتند، چنان جوش آورد که زلف ها و ریش برادرش را گرفت و کشید. «وَأَخَذَ بِرَأْسِ أَخِيهِ يَجُرُّهُ إِلَيْهِ» (اعراف/150) چون حضرت موسی کوه طور رفت و مردم را به هارون سپرد. بنا بود سی روز شود. ده روز تمدید شد، چهل روز شد. در این ده روز سامری مجسمه ساز هنرمندی بود. طلاها را گرفت و یک گوساله ی طلایی درست کرد، طوری هم درست کرد که وقتی باد به آن می خورد، صدا می داد. مثل این سوتک هایی که در زمین ورزش می زنند. گفت: خدا این است. نه اینکه خدای شماست. «إِلَـٰهُكُمْ وَإِلَـٰهُ مُوسَىٰ» (طه/88) خدای موسی هم همین است. موسی برگشت و دید مردم سراغ گوساله پرستی رفتند. «وَأَخَذَ بِرَأْسِ أَخِيهِ يَجُرُّهُ إِلَيْهِ» زلف های برادرش را گرفت و کشید.
یک روز حضرت امام در خانه قدم که می زد و دکتر گفته بود: باید روزی چند بار قدم بزنی، دیدند این لب هایش را می گزد، هی لبش را می جود. گفتند: ببینید امام قدم که می زند هی لبش را هم می گزد. با دندان هایش لبش را می جود. رفتند گفتند: آقا شما داری لبت را می جوی. گفت: غصه می خورم چرا جوان نیستم. کاش جوان بودم و می رفتم، سلمان رشدی را ترور می کردم و برمی گشتم. چرا به رسول الله جسارت کرد و من باید اینجا بنشینم و غصه بخورم که به پیغمبر اسلام توهین شد؟ اگر یک کسی به پیغمبر فحش داد، همانجا باید او را کشت. نیازی به حاکم شهر و دادگاه هم ندارد. نه قاضی و نه دادگاه می خواهد. اگر کسی به حضرت زهرا جسارت کند، به رسول الله جسارت کند، «من سبّ النبی» توبه هم ندارد. این یعنی غیرت دینی…باید سلمان رشدی اگر یک غلطی هم کرد، دیگر خواب از سرش برود. شب های اول سلمان رشدی، یک شب پنج، شش بار برای خوابیدن جایش را عوض کرد. از آجرهای خانه اش می ترسید.
مگر در اسلام آزادی نیست؟ باسمه تعالی آزادی که مضر به آزادی دیگران باشد، نیست. شما حلقومت برای خودت است ولی حق نداری نصف شب داد بزنی و مرا از خواب بیدار کنی. آزادی هم معنا دارد. آیا کسی را دیدید که با لباس شنا برود و سر کلاس فیزیک بنشیند؟ فردا یک دانشجو با لباس شنا برود سر کلاس فیزیک بنشیند. بگوید: آزادی است. آزادی هم معنا دارد. آزادی هم در و دروازه دارد. چرا مرتد را می کشند؟ مگر اسلام آزاد نیست. این تا حالا مسلمان بود، نمی خواهد مسلمان باشد. می خواهد کافر شود. خوب برود بشود، چرا می گوید؟ کسی اگر کافر بشود و نگوید، کسی کارش ندارد. ولی وقتی گفت: من بهایی شدم، باید او را کشت. آقا شما می توانی پای منبر من نیایی، اما اگر پای منبر من آمدی و هی اینطور کردی، این پیداست… بگو: آقای قرائتی قبولت ندارم. خوب قبولم نداری،پای سخنرانی من نیا. اما اگر آمدی و اینطور کردی، یعنی چه؟ یعنی می خواهم جلسه تو را به هم بزنم. کسی اگر مرتد شود و از اسلام برگردد و هیچی نگوید، کسی کارش ندارد. اما اگر راه افتاد و گفت: یهودی شدم و مسیحی شدم، این را باید برخورد کرد. چون مردم حق دارند که آرامش داشته باشند.
5- قاطعیت در اجرای حدود الهی
نسبت به مجرم، قرآن می گوید: خلافکار را شلاق بزنید. «وَلَا تَأْخُذْكُم بِهِمَا رَأْفَةٌ فِي دِينِ الله» (نور/2) مجرم را که می گویند: شلاق بزن، غصه ات نشود. یعنی قاطعیت، یعنی غیرت.
بعضی ها هم از غیرت دینی سوء استفاده می کنند. مثل همین تکفیری ها، همین داعشی ها، همین طالبان، و همین و همین… می گویند: اگر کسی یک شیعه را بکشد، ناهار نزد پیغمبر است! اگر بعد از ظهر هم باشد، لابد افطار است. قرآن می فرماید… از آیه هایی که وهابیت عمل نکرده این است. من یک صفحه پر دارم از آیاتی که وهابیت عمل نکرده است. یکی این است «وَلَا تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقَىٰ إِلَيْكُمُ السَّلَامَ لَسْتَ مُؤْمِنًا» (نسا/94) شما حق ندارید کسی را که می گوید: اشهد ان لا اله الا الله، بگویید: مسلمان نیست. وهابی ها به شیعه می گوید: اینها کافر هستند. می گوییم: بابا مگر ما نمی گوییم: اشهد ان لا اله الا الله! مگر ما نمی گوییم: و اشهد ان محمدا رسول الله! (صلوات حضار) شما مگر نمی گویید: ما قرآنی هستیم. قرآن می گوید: کسی که اشهد ان لا اله الا الله می گوید، حق نداری بگویی: کافر است. شما چطور به ما کافر می گویید؟ یک چیزی یادگاری بگویم. زیادی گوش بدهید یادگاری است. وهابیت تا الآن یک سیلی به گوش یک یهودی نزده است. ولی تا دلت بخواهد شیعه کشته است. می گویند: شیعه کافر است. خیلی خوب کافر است. روی کره زمین غیر شیعه دیگر کافر نیست؟ خوب ما کافر را بکشید. نباید در عمرتان یک سیلی به یک یهودی زده باشید؟ خجالت هم خوب چیزی است. حیا هم خوب است. قرآن می گوید: کسی که می گوید: من مومن هستم. شما حق ندارید بگویید: نخیر مسلمان نیستی! جز خودشان همه مردم را کافر می دانند. برچسب بی دینی نمی شود زد. ما مامور به ظاهر هستیم. حالا باطنتش ممکن است کافر باشد ولی به زبان که گفت: اشهد ان لا اله الا الله را شما حق نداری او را بکشی. ما به انگیزه های درونی مردم کاری نداریم.
6- برخورد قاطع حضرت ابراهیم با بت پرستان
غیرت دینی، حضرت ابراهیم یکی بود. گفت: تمام بت هایتان را می شکنم. «وَتَاللَّـهِ لَأَكِيدَنَّ أَصْنَامَكُم بَعْدَ أَن تُوَلُّوا مُدْبِرِين» (انبیاء/57) بخدا قسم بت های شما را تکه تکه می کنم. شکست یا نشکست؟ بله شکست. «فَجَعَلَهُمْ جُذَاذًا إِلَّا كَبِيرًا لَّهُمْ» (انبیاء/58) هم گفت: بت های شما را خرد می کنم و هم بت ها را خرد کرد. حضرت موسی یک مشت به یک نفر زد، طرف فوری جا در جا مرد. «فَوَكَزَهُ مُوسَىٰ فَقَضَىٰ عَلَيْهِ» (قصص/15) موسی یک مشت زد و طرف را کشت. اصلاً انقلاب ما کی پیروز شد؟ آنجایی که امام به شاهپور بختیار گفت: من در دهان این دولت می زنم. خلاص! بختیار فرار کرد و انقلاب پیروز شد. همه که با صبحکم الله و مسّاکم الله و مذاکره… همه چیز که با مذاکره پیش نمی رود. یکجا باید یکی بگوید: «وَتَاللَّـهِ لَأَكِيدَنَّ أَصْنَامَكُم». یک جا باید «فَجَعَلَهُمْ جُذَاذًا» این آیه ها در قرآن است.
به امیرالمومنین گفتند: حمله به یک زن یهودی یا مسیحی بردند و طلاها و زیور آلات او را گرفتند. حضرت امیر گفت: اگر یک مسلمان از غیرت دینی سکته کند جا دارد. «و لو ان امرء مسلم مات من هذا اسفا» اگر یک مرد مسلمان از غصه واز غیرت دینی سکته کند، جا دارد. حتی یک زن یهودی هم باید در کشور اسلامی آرامش داشته باشد. نمی شود به او توهین کرد. به امام حسین گفتند: کربلا می روی چه کنی؟ گفت: غیرت دینی! «الا ترون ان الحق لا یعمل به» نمی بینی کسی به حق عمل نمی کند؟ این زن هایی که بد حجاب هستند، مشکل در زن نیست. مشکل در شوهر است. شوهرش یک خرده غیرتش ضعیف شده است. حریم تو است، برای چه نشان مردم می دهی؟ شما حاضر هستی طلایت را همینطور در خیابان بگیری و راه بروی؟ می گویی: یکوقت یک سارق چنگ می زند و می برد. یعنی زن شما از طلا کمتر است؟ زن خودت را عرضه می کنی؟ این خانم نمی داند که اسلام گفته: تو ارزش داری، نگذار کسی تو را ببیند. هرکس می خواهد ببیند و از تو لذت ببرد باید خرج تو را بدهد. اگر مهریه داد، نفقه داد، خانه، ماشین، تلفن، آب، برق، گاز، اگر همه نیازهای تو را تأمین کرد حق دارد به سر و سینه ات نگاه کند. آنوقت تو خودت را حراج می کنی، یعنی مردم مفت بیایید مرا ببینید. اسلام می گوید: ارزش داری خودت را حراج نکن. این خانم می گوید: نه من می خواهم خودم را حراج کنم. وضع حجاب ما مشکلش…
یکوقت یک مهمان داشتم برایش پلو گذاشتم. گفتم: روغنش کم است. خدا رحمت کند آیت الله رضوانی شورای نگهبان بود. گفتم: روغنش کم است. گفت: نه روغنش کم نیست، برنجش زیاد است. حالا بد حجابی زیاد است؟ نه بدحجابی نیست. غیرت مردها کمرنگ شده است.
دیشب در همین صحن یک جوانی آمد و گفت: این ازدواج موقت، صیغه کردن، برای زن بیوه است یا برای دختر هم هست؟ گفتم: نه دختر را حق نداری صیغه کنی. باید اجازه پدرش باشد. بعد دیدم دارد چانه می زند. گفتم: خواهر هم داری؟ من یک جوان را سراغ خواهرت می فرستم. خواهرت صیغه اش شود. اگر تو اجازه دادی خواهرت صیغه شود، تو هم برو دختر مردم را صیغه کن. چطور تو اجازه نمی دهی یک پسری خواهر باکره تو را صیغه کند؟ تو می خواهی دختر مردم را صیغه کنی؟ یک خرده فکر کرد و گفت: راست می گویی.
یک کسی آمد به حضرت علی گفت: یک چیزی به ما اضافه بده. حضرت فرمود: شب بایست تا شب. شب او را پشت بام برد و گفت: اینجا بازار کوفه است. آن مغازه سوم برو قفل را بکش و چیزهایش را بدزد و بیاور به شما بدهم. گفت: آقا دزدی؟ گفت: تو یک مغازه را نمی توانی بدزدی؟ به من می گویی از بیت المال مسلمان ها بدزدم؟ تو از یک فرد دزدی نمی کنی. من از یک جامعه دزدی کنم؟ این را با این حرکت غیرت دینی اش را تحریک کرد.
اگر علی اصغر در کربلا نبود، برای مظلومیت امام حسین ما مشکل داشتیم. می گفتند: امام حسین می خواست حکومت کند. یزید هم می خواست حکومت کند. سر حکومت دعوایشان شد، یکی، آن دیگری را کشت. می گوییم: خوب قبول. علی اصغر چه گناهی کرده بود؟ این خیمه آتش زدن، شهادت علی اصغر، سر بریدن، اسب روی جنازه دواندن، یعنی یک کارهایی بود در طول تاریخ مردم یک جو غیرت داشته باشند، می گویند: این دیگر مسأله حکومت نیست. مسأله وحشی بودن بنی امیه است.
حدیث داریم «من سمع رجلا ینادی یا للمسلمین، فلم یجبه فلیس مسلم» اگر کسی ناله مظلومی را می شنود، می گوید: سیاست خارجی ما این است… اگر کسی ندای مظلومی را بشنود و بی تفاوت باشد، مسلمان نیست. یعنی بی غیرت است.
7- وظیفه مسلمانان در برابر مظلومان و محرومان
حدیث داریم «من سمع رجلا…» حدیث داریم «من بات شبعانا» اگر کسی شکمش سیر باشد، ولی همسایه اش گرسنه باشد، این هم مسلمان نیست و ایمان نیاورده است. یک تاجری بود، من را خانه اش برد. محله اشراف! گفت: یک حدیث داریم از هر طرف چهل تا خانه همسایه است. گفتم: بله حدیث داریم از هر طرف چهل خانه همسایه است. گفت: حدیث هم داریم اگر کسی شکمش سیر باشد، همسایه اش گرسنه باشد بی دین است. گفتم: بله این هم حدیث است. گفت: من می خواهم یکجایی خانه بسازم، که خاطرم جمع باشد. نه چهل خانه! تا چهارصد خانه شکمشان سیر است. یعنی همه پولدارهای محله هستند. من بخاطر جهنم محله پولدارها آمدم و خانه ساختم. عجب توجیهی است. این انسان یک موجود خطرناکی است.
یکبار یک دزدی با طناب حرم حضرت معصومه در قم آمده بود، پولهای حضرت را از ضریح خالی کرده بود. ریخته بود در گونی و یک خورده هم نان خشک، داشت می رفت. پلیس قم او را گرفت. به او گفتند: انگیزه ات چیست؟ خوب گوش بدهید چه گفت؟ گفت: من خواب دیدم امام رضا را که گفت: حرم را توسعه می دهند. خواهر من پول زیادی دارد. (خنده حضار) برو پولهای خواهرم را برای توسعه حرم بیاور. یکوقت آیت الله مکارم می گفت: این خیلی رند است. به عقل جن هم نمی آید.
یک بازاری بود می گفت: خدایا تو شر مردم را از سر ما کم کن، خودمان با شیطان کنار می آییم. یعنی گاهی وقت ها مردم از شیطان هم شیطان تر هستند.
می گفت: الاغم را هرجا می کوبیدم، افسار را می کشید و فرار می کرد. عصبانی شدم و گفتم: یکجایی افسارت را می کوبم که دیگر نتوانی… بردم یک زمین سفت پیدا کردم، میخ طویله را در زمین سفت تا آخر کوبیدم و گفتم: حالا می توانی فرار کن. دنبال کارم رفتم. برگشتم و دیدم که فرار کرده است. چطور فرار کرده بود؟ بعد دیدم این الاغ با سمش خاک را تراشیده و دور این میخ، این میخ مثل فواره شده، دورش را یک حوضچه درست کرده و خوابیده دور آن ادرار کرده است. زمین نرم شده و میخ را بیرون کشیده است. عجب! این الاغ ها هم چیزی سرشان می شود.
8- مبارزه قاطع با سوء استفاده کنندگان
غیرت در مسائل اقتصادی… خوب گوش بدهید. امام یک وقت یک پولی به یک نفر داد. گفت: با این پول تجارت کن. مثلاً من صاحب سرمایه هستم. نصفش را من بدهم، نصفش را تو کار کردی. به این مضاربه می گویند. ایشان هم فرض کنید نخودی خرید، حالا عدسی چیزی! قبل از آنکه برود وارد منطقه شود برای فروش، یک نفر از منطقه بیرون می آمد. گفت: آقا وضع نخود چیست؟ گفت: آقا نخود نیست. هر قیمتی بگویی می خرند. گفت: شانش است. شانس! قیمت را دو برابر کرد. مثلاً فرض کنید یک میلیون را دو میلیون برد. امام فرمود: دو برابر، صد در صد سود! گفت: آقا شانست گفته است. ما وارد منطقه شدیم. کسی بیرون آمد گفتیم: وضع چیست؟ گفت: نخود نیست. هر قیمتی بگویی: می خرند. من هم از این آب گل آلود ماهی گرفتم. استفاده کردیم از نبود و شرایط شبه قحطی. امام فرمود: یک تومان مرا بده و یک تومان بقیه را دور انداخت و فرمود: احبط! یعنی مرگ بر این پول! که وقتی مسلمان ها ندارند شما سوء استفاده می کنی.
یک جای دیگر امام صادق(ع) به یک نفر پول داد و گفت: برو یک گوسفند بخر و بیاور. گوسفند را که می آورد یک نفر در راه گفت: گوسفند را می فروشی؟ گفت: بله. گفت: چند؟ دو برابر… فروخت و دوباره رفت یک گوسفند خرید. گوسفند را برای امام صادق با کل پول آورد. گفت: آقا شانست بوده است. امام فرمود: بارک الله! یعنی همان بارک الله خودمان. یعنی برکت… یک سوال؟ چطور نخود یک میلیون، دو میلیون شود، احبط! نابود باد؟ ولی گوسفند یک میلیون، دو میلیون شود بارک الله؟! فرق بین نخود و گوسفند چیست که هردو برای امام صادق است؟ یکی، دو برابر فروخته امام غضب کرد، یک را دو برابر فروخت، امام بارک الله گفت؟ ماجرا ریشه اش این است. آنجا که امام پول را پرت کرد و دور انداخت، طرف سوء استفاده از نبودی و قحطی کرد. در ماجرای گوسفند قحطی نبود. یکی عاشق گوسفند بود و حالش را نداشت بازار برود. خوب این پول داده به خاطر تن پروری اش! چون خودش همت نداشته بازار برود، می خواسته همان وسط کوچه و جلوی در خانه اش یک کسی بیاید و بخرد. اگر یک سودی با سوء استفاده از کمبودها بود، این سود مبارکی نیست. اما اگر سود است، یک کسی مثلاً عاشق انگشتر من می شود. می گوید: آقای قرائتی من این انگشتر را دوست دارم. دوست دارم این را به من بفروشی. چند است. من هم مثلاً ده تومان خریدم، می گویم: بیست تومان. این طوری نیست. خوب نمی خواهی برو بازار بخر. اما یکوقتی نان است، آب است، نخود است، گندم است. نیاز مردم است و مردم در سختی هستند.
از یک تاجری خیلی خوشم آمد. هفته گذشته او را دیدم. ببینیم در جلسه ما چند نفر از این تاجرها هستند؟ یک بنگاه معاملاتی، آمد نزد یک تاجری، گفت: یک خانه است. یک ملکی است، مثلاً فلان مبلغ است. چون طرف بدهکار است و مجبور است، این را با نصف قیمت، زیر نصف قیمت می خرم، پول نقد برای بدهی اش می خواهد. شما یک پولی به من بده من این معامله را برای تو بچسبانم. به نفع تو است. یک چیز دویست تومانی را شما چهل تومان می خری. گفت: زمین کجاست؟ زمین را دید و گفت: خیلی خوب! شما بنگاه دار هستی، چقدر می شود؟ بنگاهی چقدر می شود؟ حق بنگاه را هم داد. گفت: بخاطر اینکه دلالی کردی، پولت را بگیر و برو. این مقدار برای بنگاه دار برو. نزد فروشنده رفت و گفت: شما چرا خانه ات را اینقدر می فروشی؟ من معمار آوردم و خانه شما اینقدر ارزش دارد. گفت: بدهکار هستم، آبرویم می ریزد. گفت: برویم این پول را می دهم، شما زمین را به اسم من کن، نه ملک! به من وکالت بلا عزل بده. تا شش ماه دیگر آرام بفروش. تو الآن گیج شدی، خانه دویست تومانی را می خواهی چهل تومان بفروشی. خانه ات را به اسم من کن که من وکیل بلا عزل باشم. رفتیم محضر و خانه را به اسم ما کرد. من چهل تومان را به او دادم. گفتم: برو قرض هایت را بده و خانه ات را با خیال راحت آرام آرام بفروش. یک شش ماه هم به تو مهلت می دهم. می گفت: پنج، شش ماه به او مهلت دادم، خانه اش را دویست تومان فروخت. وقتی گیج بود مجبور بود بفروشد. این را تاجر صدیق می گویند. وقتی می فهمد کسی بخاطر فقر و نداری، اگر چکش برگردد آبرویش می ریزد، اعتبارش از بین می رود، در اضطرار گیر کرده مالش را آتش می زند. بگویید: ای شانس داشتیم. طرف مجبور شد، ما هم از مجبوری خریدیم. ارزان خریدیم. در سرش زدیم! اصلاً در عمرش آدم یکی دو صحنه اینطور داشته باشد، قشنگ است. شما در عمرتان چند صحنه اینطور دارید؟
یکبار از یک شهوتی بگذرید. یکبار از یک چیزی بگذرید. جوان می خواهد زندگی اش را بر هم بزند، می گوییم: چرا به هم بزنی؟ می گوید: شب عروسی فهمیدم خانم من باکره نیست. من شک کردم شاید با یک پسری رابطه داشته و من دیگر نمی توانم با این زندگی کنم. گفتم: تو قسم می خوری که والله این رابطه داشته است. ممکن است به دلیل بیماری، به دلیل پرش، جهشی، ترسی، ممکن است به یک دلیل دیگر این دختر باکره نباشد. به چه دلیلی می گویی: خدای نکرده این دختر رابطه دارد؟ در ثانی تو نمی خواهی یک معامله با خدا بکنی. با خدا یک معامله کن. بگو: من علم ندارم که به این دختر تهمت بزنم. گفت: من می توانم این را به دختر بگویم، گریه بیاندازم و مهریه اش را پایین بکشم. گفتم: این سوء استفاده نیست؟ از یک دختر مظلوم سوء استفاده می کنی و یک تهمتی که ثابت نشده را به او میزنی برای اینکه مثلاً دویست سکه را پنجاه سکه کنی و او هم از ترس آبرویش قبول کند. این زندگی است؟ آنوقت بچه تو چه درمی آید؟ ما با خدا معامله نمی کنیم.
یکبار از شهوتمان بگذریم. یکبار از مالمان بگذریم. کسی گیر کرده است سو استفاده نکنیم. دو تا معامله دوبله، یکی را گفت: بارک الله و یکی را گفت: احبط! یعنی نابود باشد. از فشار مردم، فقر مردم و اجبار مردم سو استفاده نکنیم. حالا یکوقت یک کسی به یک چیزی نیاز دارد. به یک دیگی، یک فرشی، سخنرانی بنده، نیاز دارد. من هم طاقچه بالا می گذارم. اگر می خواهی من سخنرانی کنم باید چنین کنی، باید اینطور کنی. او هم مجبور است. اگر با خدا معامله کنیم خدا جبران می کند.
خدایا به همه مردان و زنان ما غیرت دینی بیش از پیش مرحمت بفرما. خدایا ما را اهل معامله با خودت قرار بده. تا بحال هرچه از عمر و جوانی و فکر ما، قدرت ما، هرچه را با غیر تو معامله کردیم و باختیم، باخته های گذشته ما را ببخش و بیامرز.
درباره غیرت دینی، من از تفسیر نور و از یادداشت های خودم یک چیزهایی را جمع و جور کردم برای شما در ظرف 25، 26 دقیقه بگویم.
1- ترک مجلس گناه و تمسخر اولیای خدا
قرآن می فرماید: اگر یکجایی دیدید چرت و پرت می گویند، حق نداری بنشینی. بلند شو برو. «فَلَا تَقْعُدُوا مَعَهُمْ حَتَّىٰ يَخُوضُوا فِي حَدِيثٍ غَيْرِهِ» (نسا/140) یک جایی نشستی، یک چیزهایی می گویند، حق نداری بنشینی. یعنی چه؟ یعنی باید غیرت دینی داشته باشی و اجازه ندهی. یک جای دیگر داریم که اگر دیدی آیات خدا «يُكْفَرُ بِهَا وَيُسْتَهْزَأُ بِهَا فَلَا تَقْعُدُوا مَعَهُمْ حَتَّىٰ يَخُوضُوا فِي حَدِيثٍ غَيْرِهِ» شما حق نداری یک جلسه ای که دارند مردان خدا را تحقیر می کنند، یا آیات خدا را تحقیر می کنند، بگویی: ما چه کار داریم. بگذار هرچه می خواهند بگویند، بگویند. موسی به دین خود، عیسی به دین خود! بی تفاوت باشیم. بی غیرت باشیم. تعصب نداشته باشیم. ممنوع! باید بلند شوی بروی. یا جلسه را به هم بزنی. «حَتَّىٰ يَخُوضُوا فِي حَدِيثٍ غَيْرِهِ» یعنی باید طوری کنی که اینها حرف را عوض کنند. بحث را عوض کنند. موضوع بحث را عوض کنند. این کمال نیست که من با همه می سازم. باسمه تعالی کار تو غلط است. با همه می سازی یعنی چه. همه دوستش دارند. باسمه تعالی بسیار کار بدی است که همه شما را دوست داشته باشند. شما باید کاری کنی که یک عده دوستت داشته باشند، آنهایی که در راه حق هستند. یک عده هم دوستت نداشته باشند. اگر یک کسی کاری کرد که همه دوستش دارند، این پیداست کارش درست نیست. کدام یک از انبیای ما را همه دوست داشتند؟ کدام یک از امامان ما را همه دوست داشتند؟ ایشان آدم خوبی است، همه قبولش دارند. همه قبولش دارند حتماً یک گیری دارد که همه قبولش دارند. ما باید جاذبه داشته باشیم. دافعه هم داشته باشیم. با یک عده باشیم، در یکجایی می گوید: «کونوا» با اینها باشید. یکجا می گوید: «لا تکونوا» یک روایتی داریم با این رفیق بشو. روایت داریم با این رفیق نشو. روایت داریم با این مشورت بکن، روایت داریم با این مشورت نکن. اینکه من با همه مشورت می کنم، حرف همه را گوش می دهم. با همه رفیق بشوم، این منش و روش قرآنی نیست.
2- دوری از دوستی با دشمنان خدا
سراغ آیه دوم برویم. آیاتی در قرآن داریم که می گوید: یهود و نصارا را اولیاء قرار ندهید. «وَلَا تَتَّخِذُوا مِنْهُمْ وَلِيًّا وَلَا نَصِيرًا» (نسا/89) ای کسانی که دین دارید، یهود و نصاری نباید دوست شما باشند. اگر شما آنها را دوست داشته باشید، معلوم می شود خود شما هم یهودی هستید. « وَمَن يَتَوَلَّهُم مِّنكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ» (مائده/51) ماه خدا در خانه ولی خدا و سر سفره کلام خدا. اینهایی که ایشان (قاری) می خواند آیه قرآن است. می گوید: آنها را که می گوییم: دوستشان نداشته باشد، مثل یهود و نصارا، اگر شما آنها را دوست داشته باشید، معلوم می شود خود شما هم یهودی هستید. خودتان هم مسیحی هستید. یکبار دیگر هم بخوانید. «وَمَن يَتَوَلَّهُم مِّنكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ» هرکس آنها را دوست داشته باشد خودش هم …
3- بایکوت کردن دشمنان خدا
خیلی جای غصه است که نخست وزیر اسرائیل بیاید بگوید: حجاز از دوستان ماست. سعودی از دوستان ماست. سعودی چطور برخورد کرده که رئیس یهودی ها، رئیس صهیونیست ها می گوید: سعودی با ماست. آخوندهای وهابیشان می گویند: خطر شیعه بر اسلام بیش از خطر یهود است. ببینید سقوط تا کجاست!
آیاتی در قرآن داریم می گوید: امروزی ها می گویند: بایکوت! یعنی از میدان خارجش کن. مثلاً آیه داریم «فاعرض عنهم» یعنی باید به او بی اعتنایی کنی! حالا این را هم داشته باشیم. با این هم باشیم! هم با این باشیم، هم با او باشیم.
اول انقلاب، یکبار دیگر هم این را گفتم. یک کسی بود دو پسر داشت. یکی را آمریکا فرستاده بود. یکی را جهاد سازندگی فرستاده بود. می گفت: نمی دانیم بالاخره امام خمینی موفق می شود یا آمریکا! می خواهیم اگر امام خمینی موفق شد، بگوییم: پسر ما در نهاد انقلابی است، در جهاد سازندگی است. اگر آمریکا موفق بود، بگوییم: پسر ما آنجا در آمریکا است. تحصیل کرده آمریکا است. دو تا پسر داشت یکی اینجا و یکی آنجا. البته شاید هم شوخی می کرد! یادم است چه کسی بود.
افرادی هستند می گویند: هم این را داشته باشیم، هم او را داشته باشیم. نخیر! «فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ» (نسا/81) با یک عده نباید باشیم. فامیل است، باشد. اولادت است، اولاد باشد. خدا به نوح می گوید: «قَالَ يَا نُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ» (هود/46) نوح گفت: پسرم است! فرمود: بله پسرت است. اما در فکر پسر تو نیست. «إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ»، «فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ» بایکوت!
من هفده، هجده آیه پیدا کردم که برای بایکوت است. یعنی گاهی وقت ها انسان باید بخاطر غیرت دینی اش به خانمش با بچه اش، با برادر و خواهرش هم محکم حرف بزند. قهر هم می کنند، بکنند.
در قرآن آیاتی داریم می گوید: «ذرهم»، «ذَرْهُمْ يَأْكُلُوا وَيَتَمَتَّعُوا وَيُلْهِهِمُ الْأَمَلُ» (حجر/3) رهایشان کن! به قول فارسی ها به درک! برو گمشو! دکتر بهشتی به آمریکا گفت: آمریکا از دست ما عصبانی شو و از این عصبانیت بمیر. خلاصه ما در اسلام به درک هم داریم. غیرت دینی یک جاهایی کم شده است. پرواز می خواهد بپرد. اول اذان کجا می رود؟ بندر عباس، یزد، مشهد. اول اذان می رود وقتی هم فرودگاه هواپیما می نشیند، نماز قضا است. این مسافرها اینجا باید غیرتشان را نشان بدهند که آقا ما اعتصاب می کنیم و سوار نمی شویم. ده دقیقه بعد، این همه تأخیر پرواز دارد، پنج دقیقه هم برای نماز تأخیر داشته باشد. مسافرها هم بی حال هستند.
آمد گفت: من به راننده گفتم: نگهدار! نگه نداشت، نماز من قضا شد، گناه کردم؟ گفتم: چطور گفتی؟ گفت: گفتم آقای راننده نگهدار نماز بخوانیم. ایشان گفت: بنشین صدا می زنم. ما نشستیم صدا نزد، آفتاب زد. یا آفتاب غروب کرد. گفتم: اگر ساکت می افتاد، چطور می گفتی؟ می گفتی: آقای راننده! آقای راننده! چیه؟ نگهدار ساک من افتاد. گفتم: برای نماز به اندازه ساکت غیرت داشتی؟ گفت: نه! گفتم: پس تو هم مشکل غیرت داری. آن دلی که برای ساکت می سوزانی، آن دل را برای نماز نمی سوزانی. بی تفاوت بودن!
4- برخورد شدید حضرت موسی با برادرش هارون
وقتی حضرت موسی دید مردم سراغ گوساله پرستی رفتند، چنان جوش آورد که زلف ها و ریش برادرش را گرفت و کشید. «وَأَخَذَ بِرَأْسِ أَخِيهِ يَجُرُّهُ إِلَيْهِ» (اعراف/150) چون حضرت موسی کوه طور رفت و مردم را به هارون سپرد. بنا بود سی روز شود. ده روز تمدید شد، چهل روز شد. در این ده روز سامری مجسمه ساز هنرمندی بود. طلاها را گرفت و یک گوساله ی طلایی درست کرد، طوری هم درست کرد که وقتی باد به آن می خورد، صدا می داد. مثل این سوتک هایی که در زمین ورزش می زنند. گفت: خدا این است. نه اینکه خدای شماست. «إِلَـٰهُكُمْ وَإِلَـٰهُ مُوسَىٰ» (طه/88) خدای موسی هم همین است. موسی برگشت و دید مردم سراغ گوساله پرستی رفتند. «وَأَخَذَ بِرَأْسِ أَخِيهِ يَجُرُّهُ إِلَيْهِ» زلف های برادرش را گرفت و کشید.
یک روز حضرت امام در خانه قدم که می زد و دکتر گفته بود: باید روزی چند بار قدم بزنی، دیدند این لب هایش را می گزد، هی لبش را می جود. گفتند: ببینید امام قدم که می زند هی لبش را هم می گزد. با دندان هایش لبش را می جود. رفتند گفتند: آقا شما داری لبت را می جوی. گفت: غصه می خورم چرا جوان نیستم. کاش جوان بودم و می رفتم، سلمان رشدی را ترور می کردم و برمی گشتم. چرا به رسول الله جسارت کرد و من باید اینجا بنشینم و غصه بخورم که به پیغمبر اسلام توهین شد؟ اگر یک کسی به پیغمبر فحش داد، همانجا باید او را کشت. نیازی به حاکم شهر و دادگاه هم ندارد. نه قاضی و نه دادگاه می خواهد. اگر کسی به حضرت زهرا جسارت کند، به رسول الله جسارت کند، «من سبّ النبی» توبه هم ندارد. این یعنی غیرت دینی…باید سلمان رشدی اگر یک غلطی هم کرد، دیگر خواب از سرش برود. شب های اول سلمان رشدی، یک شب پنج، شش بار برای خوابیدن جایش را عوض کرد. از آجرهای خانه اش می ترسید.
مگر در اسلام آزادی نیست؟ باسمه تعالی آزادی که مضر به آزادی دیگران باشد، نیست. شما حلقومت برای خودت است ولی حق نداری نصف شب داد بزنی و مرا از خواب بیدار کنی. آزادی هم معنا دارد. آیا کسی را دیدید که با لباس شنا برود و سر کلاس فیزیک بنشیند؟ فردا یک دانشجو با لباس شنا برود سر کلاس فیزیک بنشیند. بگوید: آزادی است. آزادی هم معنا دارد. آزادی هم در و دروازه دارد. چرا مرتد را می کشند؟ مگر اسلام آزاد نیست. این تا حالا مسلمان بود، نمی خواهد مسلمان باشد. می خواهد کافر شود. خوب برود بشود، چرا می گوید؟ کسی اگر کافر بشود و نگوید، کسی کارش ندارد. ولی وقتی گفت: من بهایی شدم، باید او را کشت. آقا شما می توانی پای منبر من نیایی، اما اگر پای منبر من آمدی و هی اینطور کردی، این پیداست… بگو: آقای قرائتی قبولت ندارم. خوب قبولم نداری،پای سخنرانی من نیا. اما اگر آمدی و اینطور کردی، یعنی چه؟ یعنی می خواهم جلسه تو را به هم بزنم. کسی اگر مرتد شود و از اسلام برگردد و هیچی نگوید، کسی کارش ندارد. اما اگر راه افتاد و گفت: یهودی شدم و مسیحی شدم، این را باید برخورد کرد. چون مردم حق دارند که آرامش داشته باشند.
5- قاطعیت در اجرای حدود الهی
نسبت به مجرم، قرآن می گوید: خلافکار را شلاق بزنید. «وَلَا تَأْخُذْكُم بِهِمَا رَأْفَةٌ فِي دِينِ الله» (نور/2) مجرم را که می گویند: شلاق بزن، غصه ات نشود. یعنی قاطعیت، یعنی غیرت.
بعضی ها هم از غیرت دینی سوء استفاده می کنند. مثل همین تکفیری ها، همین داعشی ها، همین طالبان، و همین و همین… می گویند: اگر کسی یک شیعه را بکشد، ناهار نزد پیغمبر است! اگر بعد از ظهر هم باشد، لابد افطار است. قرآن می فرماید… از آیه هایی که وهابیت عمل نکرده این است. من یک صفحه پر دارم از آیاتی که وهابیت عمل نکرده است. یکی این است «وَلَا تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقَىٰ إِلَيْكُمُ السَّلَامَ لَسْتَ مُؤْمِنًا» (نسا/94) شما حق ندارید کسی را که می گوید: اشهد ان لا اله الا الله، بگویید: مسلمان نیست. وهابی ها به شیعه می گوید: اینها کافر هستند. می گوییم: بابا مگر ما نمی گوییم: اشهد ان لا اله الا الله! مگر ما نمی گوییم: و اشهد ان محمدا رسول الله! (صلوات حضار) شما مگر نمی گویید: ما قرآنی هستیم. قرآن می گوید: کسی که اشهد ان لا اله الا الله می گوید، حق نداری بگویی: کافر است. شما چطور به ما کافر می گویید؟ یک چیزی یادگاری بگویم. زیادی گوش بدهید یادگاری است. وهابیت تا الآن یک سیلی به گوش یک یهودی نزده است. ولی تا دلت بخواهد شیعه کشته است. می گویند: شیعه کافر است. خیلی خوب کافر است. روی کره زمین غیر شیعه دیگر کافر نیست؟ خوب ما کافر را بکشید. نباید در عمرتان یک سیلی به یک یهودی زده باشید؟ خجالت هم خوب چیزی است. حیا هم خوب است. قرآن می گوید: کسی که می گوید: من مومن هستم. شما حق ندارید بگویید: نخیر مسلمان نیستی! جز خودشان همه مردم را کافر می دانند. برچسب بی دینی نمی شود زد. ما مامور به ظاهر هستیم. حالا باطنتش ممکن است کافر باشد ولی به زبان که گفت: اشهد ان لا اله الا الله را شما حق نداری او را بکشی. ما به انگیزه های درونی مردم کاری نداریم.
6- برخورد قاطع حضرت ابراهیم با بت پرستان
غیرت دینی، حضرت ابراهیم یکی بود. گفت: تمام بت هایتان را می شکنم. «وَتَاللَّـهِ لَأَكِيدَنَّ أَصْنَامَكُم بَعْدَ أَن تُوَلُّوا مُدْبِرِين» (انبیاء/57) بخدا قسم بت های شما را تکه تکه می کنم. شکست یا نشکست؟ بله شکست. «فَجَعَلَهُمْ جُذَاذًا إِلَّا كَبِيرًا لَّهُمْ» (انبیاء/58) هم گفت: بت های شما را خرد می کنم و هم بت ها را خرد کرد. حضرت موسی یک مشت به یک نفر زد، طرف فوری جا در جا مرد. «فَوَكَزَهُ مُوسَىٰ فَقَضَىٰ عَلَيْهِ» (قصص/15) موسی یک مشت زد و طرف را کشت. اصلاً انقلاب ما کی پیروز شد؟ آنجایی که امام به شاهپور بختیار گفت: من در دهان این دولت می زنم. خلاص! بختیار فرار کرد و انقلاب پیروز شد. همه که با صبحکم الله و مسّاکم الله و مذاکره… همه چیز که با مذاکره پیش نمی رود. یکجا باید یکی بگوید: «وَتَاللَّـهِ لَأَكِيدَنَّ أَصْنَامَكُم». یک جا باید «فَجَعَلَهُمْ جُذَاذًا» این آیه ها در قرآن است.
به امیرالمومنین گفتند: حمله به یک زن یهودی یا مسیحی بردند و طلاها و زیور آلات او را گرفتند. حضرت امیر گفت: اگر یک مسلمان از غیرت دینی سکته کند جا دارد. «و لو ان امرء مسلم مات من هذا اسفا» اگر یک مرد مسلمان از غصه واز غیرت دینی سکته کند، جا دارد. حتی یک زن یهودی هم باید در کشور اسلامی آرامش داشته باشد. نمی شود به او توهین کرد. به امام حسین گفتند: کربلا می روی چه کنی؟ گفت: غیرت دینی! «الا ترون ان الحق لا یعمل به» نمی بینی کسی به حق عمل نمی کند؟ این زن هایی که بد حجاب هستند، مشکل در زن نیست. مشکل در شوهر است. شوهرش یک خرده غیرتش ضعیف شده است. حریم تو است، برای چه نشان مردم می دهی؟ شما حاضر هستی طلایت را همینطور در خیابان بگیری و راه بروی؟ می گویی: یکوقت یک سارق چنگ می زند و می برد. یعنی زن شما از طلا کمتر است؟ زن خودت را عرضه می کنی؟ این خانم نمی داند که اسلام گفته: تو ارزش داری، نگذار کسی تو را ببیند. هرکس می خواهد ببیند و از تو لذت ببرد باید خرج تو را بدهد. اگر مهریه داد، نفقه داد، خانه، ماشین، تلفن، آب، برق، گاز، اگر همه نیازهای تو را تأمین کرد حق دارد به سر و سینه ات نگاه کند. آنوقت تو خودت را حراج می کنی، یعنی مردم مفت بیایید مرا ببینید. اسلام می گوید: ارزش داری خودت را حراج نکن. این خانم می گوید: نه من می خواهم خودم را حراج کنم. وضع حجاب ما مشکلش…
یکوقت یک مهمان داشتم برایش پلو گذاشتم. گفتم: روغنش کم است. خدا رحمت کند آیت الله رضوانی شورای نگهبان بود. گفتم: روغنش کم است. گفت: نه روغنش کم نیست، برنجش زیاد است. حالا بد حجابی زیاد است؟ نه بدحجابی نیست. غیرت مردها کمرنگ شده است.
دیشب در همین صحن یک جوانی آمد و گفت: این ازدواج موقت، صیغه کردن، برای زن بیوه است یا برای دختر هم هست؟ گفتم: نه دختر را حق نداری صیغه کنی. باید اجازه پدرش باشد. بعد دیدم دارد چانه می زند. گفتم: خواهر هم داری؟ من یک جوان را سراغ خواهرت می فرستم. خواهرت صیغه اش شود. اگر تو اجازه دادی خواهرت صیغه شود، تو هم برو دختر مردم را صیغه کن. چطور تو اجازه نمی دهی یک پسری خواهر باکره تو را صیغه کند؟ تو می خواهی دختر مردم را صیغه کنی؟ یک خرده فکر کرد و گفت: راست می گویی.
یک کسی آمد به حضرت علی گفت: یک چیزی به ما اضافه بده. حضرت فرمود: شب بایست تا شب. شب او را پشت بام برد و گفت: اینجا بازار کوفه است. آن مغازه سوم برو قفل را بکش و چیزهایش را بدزد و بیاور به شما بدهم. گفت: آقا دزدی؟ گفت: تو یک مغازه را نمی توانی بدزدی؟ به من می گویی از بیت المال مسلمان ها بدزدم؟ تو از یک فرد دزدی نمی کنی. من از یک جامعه دزدی کنم؟ این را با این حرکت غیرت دینی اش را تحریک کرد.
اگر علی اصغر در کربلا نبود، برای مظلومیت امام حسین ما مشکل داشتیم. می گفتند: امام حسین می خواست حکومت کند. یزید هم می خواست حکومت کند. سر حکومت دعوایشان شد، یکی، آن دیگری را کشت. می گوییم: خوب قبول. علی اصغر چه گناهی کرده بود؟ این خیمه آتش زدن، شهادت علی اصغر، سر بریدن، اسب روی جنازه دواندن، یعنی یک کارهایی بود در طول تاریخ مردم یک جو غیرت داشته باشند، می گویند: این دیگر مسأله حکومت نیست. مسأله وحشی بودن بنی امیه است.
حدیث داریم «من سمع رجلا ینادی یا للمسلمین، فلم یجبه فلیس مسلم» اگر کسی ناله مظلومی را می شنود، می گوید: سیاست خارجی ما این است… اگر کسی ندای مظلومی را بشنود و بی تفاوت باشد، مسلمان نیست. یعنی بی غیرت است.
7- وظیفه مسلمانان در برابر مظلومان و محرومان
حدیث داریم «من سمع رجلا…» حدیث داریم «من بات شبعانا» اگر کسی شکمش سیر باشد، ولی همسایه اش گرسنه باشد، این هم مسلمان نیست و ایمان نیاورده است. یک تاجری بود، من را خانه اش برد. محله اشراف! گفت: یک حدیث داریم از هر طرف چهل تا خانه همسایه است. گفتم: بله حدیث داریم از هر طرف چهل خانه همسایه است. گفت: حدیث هم داریم اگر کسی شکمش سیر باشد، همسایه اش گرسنه باشد بی دین است. گفتم: بله این هم حدیث است. گفت: من می خواهم یکجایی خانه بسازم، که خاطرم جمع باشد. نه چهل خانه! تا چهارصد خانه شکمشان سیر است. یعنی همه پولدارهای محله هستند. من بخاطر جهنم محله پولدارها آمدم و خانه ساختم. عجب توجیهی است. این انسان یک موجود خطرناکی است.
یکبار یک دزدی با طناب حرم حضرت معصومه در قم آمده بود، پولهای حضرت را از ضریح خالی کرده بود. ریخته بود در گونی و یک خورده هم نان خشک، داشت می رفت. پلیس قم او را گرفت. به او گفتند: انگیزه ات چیست؟ خوب گوش بدهید چه گفت؟ گفت: من خواب دیدم امام رضا را که گفت: حرم را توسعه می دهند. خواهر من پول زیادی دارد. (خنده حضار) برو پولهای خواهرم را برای توسعه حرم بیاور. یکوقت آیت الله مکارم می گفت: این خیلی رند است. به عقل جن هم نمی آید.
یک بازاری بود می گفت: خدایا تو شر مردم را از سر ما کم کن، خودمان با شیطان کنار می آییم. یعنی گاهی وقت ها مردم از شیطان هم شیطان تر هستند.
می گفت: الاغم را هرجا می کوبیدم، افسار را می کشید و فرار می کرد. عصبانی شدم و گفتم: یکجایی افسارت را می کوبم که دیگر نتوانی… بردم یک زمین سفت پیدا کردم، میخ طویله را در زمین سفت تا آخر کوبیدم و گفتم: حالا می توانی فرار کن. دنبال کارم رفتم. برگشتم و دیدم که فرار کرده است. چطور فرار کرده بود؟ بعد دیدم این الاغ با سمش خاک را تراشیده و دور این میخ، این میخ مثل فواره شده، دورش را یک حوضچه درست کرده و خوابیده دور آن ادرار کرده است. زمین نرم شده و میخ را بیرون کشیده است. عجب! این الاغ ها هم چیزی سرشان می شود.
8- مبارزه قاطع با سوء استفاده کنندگان
غیرت در مسائل اقتصادی… خوب گوش بدهید. امام یک وقت یک پولی به یک نفر داد. گفت: با این پول تجارت کن. مثلاً من صاحب سرمایه هستم. نصفش را من بدهم، نصفش را تو کار کردی. به این مضاربه می گویند. ایشان هم فرض کنید نخودی خرید، حالا عدسی چیزی! قبل از آنکه برود وارد منطقه شود برای فروش، یک نفر از منطقه بیرون می آمد. گفت: آقا وضع نخود چیست؟ گفت: آقا نخود نیست. هر قیمتی بگویی می خرند. گفت: شانش است. شانس! قیمت را دو برابر کرد. مثلاً فرض کنید یک میلیون را دو میلیون برد. امام فرمود: دو برابر، صد در صد سود! گفت: آقا شانست گفته است. ما وارد منطقه شدیم. کسی بیرون آمد گفتیم: وضع چیست؟ گفت: نخود نیست. هر قیمتی بگویی: می خرند. من هم از این آب گل آلود ماهی گرفتم. استفاده کردیم از نبود و شرایط شبه قحطی. امام فرمود: یک تومان مرا بده و یک تومان بقیه را دور انداخت و فرمود: احبط! یعنی مرگ بر این پول! که وقتی مسلمان ها ندارند شما سوء استفاده می کنی.
یک جای دیگر امام صادق(ع) به یک نفر پول داد و گفت: برو یک گوسفند بخر و بیاور. گوسفند را که می آورد یک نفر در راه گفت: گوسفند را می فروشی؟ گفت: بله. گفت: چند؟ دو برابر… فروخت و دوباره رفت یک گوسفند خرید. گوسفند را برای امام صادق با کل پول آورد. گفت: آقا شانست بوده است. امام فرمود: بارک الله! یعنی همان بارک الله خودمان. یعنی برکت… یک سوال؟ چطور نخود یک میلیون، دو میلیون شود، احبط! نابود باد؟ ولی گوسفند یک میلیون، دو میلیون شود بارک الله؟! فرق بین نخود و گوسفند چیست که هردو برای امام صادق است؟ یکی، دو برابر فروخته امام غضب کرد، یک را دو برابر فروخت، امام بارک الله گفت؟ ماجرا ریشه اش این است. آنجا که امام پول را پرت کرد و دور انداخت، طرف سوء استفاده از نبودی و قحطی کرد. در ماجرای گوسفند قحطی نبود. یکی عاشق گوسفند بود و حالش را نداشت بازار برود. خوب این پول داده به خاطر تن پروری اش! چون خودش همت نداشته بازار برود، می خواسته همان وسط کوچه و جلوی در خانه اش یک کسی بیاید و بخرد. اگر یک سودی با سوء استفاده از کمبودها بود، این سود مبارکی نیست. اما اگر سود است، یک کسی مثلاً عاشق انگشتر من می شود. می گوید: آقای قرائتی من این انگشتر را دوست دارم. دوست دارم این را به من بفروشی. چند است. من هم مثلاً ده تومان خریدم، می گویم: بیست تومان. این طوری نیست. خوب نمی خواهی برو بازار بخر. اما یکوقتی نان است، آب است، نخود است، گندم است. نیاز مردم است و مردم در سختی هستند.
از یک تاجری خیلی خوشم آمد. هفته گذشته او را دیدم. ببینیم در جلسه ما چند نفر از این تاجرها هستند؟ یک بنگاه معاملاتی، آمد نزد یک تاجری، گفت: یک خانه است. یک ملکی است، مثلاً فلان مبلغ است. چون طرف بدهکار است و مجبور است، این را با نصف قیمت، زیر نصف قیمت می خرم، پول نقد برای بدهی اش می خواهد. شما یک پولی به من بده من این معامله را برای تو بچسبانم. به نفع تو است. یک چیز دویست تومانی را شما چهل تومان می خری. گفت: زمین کجاست؟ زمین را دید و گفت: خیلی خوب! شما بنگاه دار هستی، چقدر می شود؟ بنگاهی چقدر می شود؟ حق بنگاه را هم داد. گفت: بخاطر اینکه دلالی کردی، پولت را بگیر و برو. این مقدار برای بنگاه دار برو. نزد فروشنده رفت و گفت: شما چرا خانه ات را اینقدر می فروشی؟ من معمار آوردم و خانه شما اینقدر ارزش دارد. گفت: بدهکار هستم، آبرویم می ریزد. گفت: برویم این پول را می دهم، شما زمین را به اسم من کن، نه ملک! به من وکالت بلا عزل بده. تا شش ماه دیگر آرام بفروش. تو الآن گیج شدی، خانه دویست تومانی را می خواهی چهل تومان بفروشی. خانه ات را به اسم من کن که من وکیل بلا عزل باشم. رفتیم محضر و خانه را به اسم ما کرد. من چهل تومان را به او دادم. گفتم: برو قرض هایت را بده و خانه ات را با خیال راحت آرام آرام بفروش. یک شش ماه هم به تو مهلت می دهم. می گفت: پنج، شش ماه به او مهلت دادم، خانه اش را دویست تومان فروخت. وقتی گیج بود مجبور بود بفروشد. این را تاجر صدیق می گویند. وقتی می فهمد کسی بخاطر فقر و نداری، اگر چکش برگردد آبرویش می ریزد، اعتبارش از بین می رود، در اضطرار گیر کرده مالش را آتش می زند. بگویید: ای شانس داشتیم. طرف مجبور شد، ما هم از مجبوری خریدیم. ارزان خریدیم. در سرش زدیم! اصلاً در عمرش آدم یکی دو صحنه اینطور داشته باشد، قشنگ است. شما در عمرتان چند صحنه اینطور دارید؟
یکبار از یک شهوتی بگذرید. یکبار از یک چیزی بگذرید. جوان می خواهد زندگی اش را بر هم بزند، می گوییم: چرا به هم بزنی؟ می گوید: شب عروسی فهمیدم خانم من باکره نیست. من شک کردم شاید با یک پسری رابطه داشته و من دیگر نمی توانم با این زندگی کنم. گفتم: تو قسم می خوری که والله این رابطه داشته است. ممکن است به دلیل بیماری، به دلیل پرش، جهشی، ترسی، ممکن است به یک دلیل دیگر این دختر باکره نباشد. به چه دلیلی می گویی: خدای نکرده این دختر رابطه دارد؟ در ثانی تو نمی خواهی یک معامله با خدا بکنی. با خدا یک معامله کن. بگو: من علم ندارم که به این دختر تهمت بزنم. گفت: من می توانم این را به دختر بگویم، گریه بیاندازم و مهریه اش را پایین بکشم. گفتم: این سوء استفاده نیست؟ از یک دختر مظلوم سوء استفاده می کنی و یک تهمتی که ثابت نشده را به او میزنی برای اینکه مثلاً دویست سکه را پنجاه سکه کنی و او هم از ترس آبرویش قبول کند. این زندگی است؟ آنوقت بچه تو چه درمی آید؟ ما با خدا معامله نمی کنیم.
یکبار از شهوتمان بگذریم. یکبار از مالمان بگذریم. کسی گیر کرده است سو استفاده نکنیم. دو تا معامله دوبله، یکی را گفت: بارک الله و یکی را گفت: احبط! یعنی نابود باشد. از فشار مردم، فقر مردم و اجبار مردم سو استفاده نکنیم. حالا یکوقت یک کسی به یک چیزی نیاز دارد. به یک دیگی، یک فرشی، سخنرانی بنده، نیاز دارد. من هم طاقچه بالا می گذارم. اگر می خواهی من سخنرانی کنم باید چنین کنی، باید اینطور کنی. او هم مجبور است. اگر با خدا معامله کنیم خدا جبران می کند.
خدایا به همه مردان و زنان ما غیرت دینی بیش از پیش مرحمت بفرما. خدایا ما را اهل معامله با خودت قرار بده. تا بحال هرچه از عمر و جوانی و فکر ما، قدرت ما، هرچه را با غیر تو معامله کردیم و باختیم، باخته های گذشته ما را ببخش و بیامرز.
«والسلام عليکم و رحمة الله و برکاته»
منبع:قرائتی