موسی اسطوره نیست
موسی اسطوره نیست.
اسطوره مقاومت، اسطوره همزیستی، اسطوره گفتوگو یا اسطوره هر چیز دیگر، هیچکدام، نه شوقی را برمیانگیزانند و نه ذوقی را در من شکوفا میکنند. اسطورهها هستند و نیستند.
اسطوره، واژهای عربی است؛ از فعل «سَطَرَ». برخی نیز گفتهاند اسطوره معرب واژه یونانی «ایستوریا» (Istoria) است یا همین هیستوری در زبان انگلیسی (History) یا شاید استوری (Story) به معنای تاریخ و داستان و خبر و چه بسا به معنای افسانه یا همان Myth. میتوس (Mythos) در کلام یونانیان، همان افسانه است و قصه ولی نهایتا به چیزی میگفتهاند که «واقعا نمیتواند وجود داشته باشد».
موسی، اسطوره نیست. اسطوره را عرب به معنای گفتاری به کار میبرد که پایه و اساسی ندارد. در ادبیات فارسی نیز اسطوره افسانه است. قصه است. سخن بیهوده و پریشان است؛ گرچه در محاوره به معنای سمبل و الگو نیز هست.
موسی شاید سمبل و الگو شده باشد؛ اما اسطوره نه. حتی طرح و بیان این واژه این بیم را ایجاد میکند که «واقعا نمیتواند وجود داشته باشد». موسی هست. نه که هست، چون اندیشهاش هست. آن به جای خود. هست؛ چون هیچ سندی دال بر نبودنش نیست.
موسی مستأصل نیست
موسی صدر در زندان است یا جایی شبیه آن؛ اما حق نداری او را مستأصل فرض کنی. در واژهنامه برای مستأصل نوشتهاند: «ریشه کن شدن، از بیخ برکنده شدن، فقیرشدن، تهیدست شدن: «ومیترسم که اگر مال مواضعت امسال را طلب کنند، بعضی مستأصل شوند» و نیز به معنای بدبخت شدن، پریشان شدن.» موسی صدر اسیر است؛ دقیقا مثل اسارت خورشید در پدیده کسوف. آیا در کسوف نشانی از استیصال دیده میشود؟ بله. دیده میشود؛ اما نه در خورشید؛ بلکه در اهالی زمین.
موسی مستأصل نیست؛ ما، چرا. هم از نبود او مستأصل شدهایم و هم از بود بعضی بیتفاوتها. جان به لب شدهایم از دست آنها که دهان باز میکنند و در قضیه ربودن او بانگ «لاناقتی فیها و لاجملی» سر میدهند؛ حتی اگر در ظاهر او را اسطوره بنامند و بدانند. «لا ناقتی فیها و لاجملی» همان «به من چه» خودمان است؛ کمی مؤدبانهتر.
مسئله موسی صدر مطلقا یک مسئله روشنفکرانه نیست؛ همچنانکه مسئله حوزه نیست، فقط. مسئله ایران نیست، همچنانکه مسئله لبنان نیست، فقط. حتی مسئله خاورمیانه هم نیست فقط. مسئله جنس انسان است. هرگونه فروکاستن این مسئله به مرزهای جغرافیایی یا فکری یا حتی مذهبی؛ یعنی خارج کردنِ ساکنان آن سوی مرزبندی مذکور و این دقیقا؛ یعنی خیانت به کسی که برای وظیفهاش مرز نمیشناسد؛ حتی بین اسلام و مسحیت یا شیعه و سنی و غیره و ذلک. مسئله موسی صدر مسئله جنسِ انسان است و آیا هیچ نسبتی بین چنین فردی با استیصال میتوان برقرار کرد؟ استیصال وصف حال ناظران یک خورشیدگرفتگی است.
موسی، امید محرومان
رضا امیرخانی در وصف لبنان نوشت: «محیط لبنان، چیزی در حدود پانصد کیلومتر است؛ یعنی در یک روز میتوان همه مرزهای لبنان را دید. با همه این اوصاف در این کشور هجده فرقه مذهبی به رسمیت شناخته شدهاند! روستا به روستا میبینی از تمدنی به تمدنی دیگر وارد میشوی؛ یعنی مثلا از کفرشوبا تا مرجعیون فقط هفت کیلومتر راه هست؛ اما از یک تمدن اسلامی غیر عربی اگر چه با زبان عربی میرسی به یک تمدن مسیحی اروپایی و این فقط عرصه جغرافیای انسانی است… به خلاف وضعیت کشور ما، لبنان کشوری است که سیاست در آن به شدت پیچیده است و همین پیچیدگی به علاوه مقداری مسائل استراتژیک و سوقالجیشی و تاریخی، باعث شده است که مردم در یک کشور چندفرهنگی و چندتمدنی دارای تربیت سیاسی پیچیدهتری باشند و نخبگان سیاسیشان نیز معدل فهم سیاسیشان بسیار بالاتر باشد از معدل فهم سیاسی در جوامع دیگر مثل کشور ما و همین است که مینویسم در لبنان معادلات سیاسی چندمجهولیاند و صاحب درجات بالا.»
محرومان، متغیرهای بیجواب معادلات دیوفانتی لبنان بودند. موسی صدر به متغیرهای بیمقدار هویت داد. شد امید محرومان؛ امید متغیرهای سیال بیمقدار.
محرومان، امید موسی
آمدم بگویم او حق دارد اگر در راهروی زندانش، دستها را از پشت گره کند و ذکر تسبیح بگیرد که «ربّ السّجنّ احبّ الیّ ممّا یدعوننی الیه»؛ زبانم را گاز گرفتم. دیدم او خود نیز به بازگشتش امیدوار است. امیدهای او هنوز در کوچهپسکوچهها هستند؛ از فردو و کرمجگان و وشنوه قم تا صور و شحور لبنان؛ از نیاوران تهران، تا شارع حمراء لبنان؛ از محرومان در وطن، تا محرومان از وطن. موسی، برای آنها هم که شده، در این سالها امید خود را از دست نداده است. موسی عصا ندارد؛ اما عبایی دارد که زیر آن برای هر محرومی جا هست.
نویسنده : علی جعفر آبادی