مژده لواسانی ( مجری ) بچه پولدار است ؟! با ماشین شاسی بلندش ، تسلطش بیشتره !
اگر می دانستیم اینقدر از گربه می ترسد، حتما یک گربه را برای مصاحبه می آوردیم. راستش در طول مصاحبه هم طوری که متوجه نشود، تلاش کردیم یک گربه از خیابان بگیریم و خانم لواسانی و جماعت گربه را آشتی بدهیم اما نشد، حیف شد که نشد.
او این روزها در تلویزیون خوش درخشیده است و پرچم دهه شصتی ها را بالا برده است.
فکر می کنید چرا به سراغتان آمده ایم برای مصاحبه؟
– خب احتمال می دهم به خاطر برنامه ام در تلویزیون باشد یا اگر سراغ جوان ها بوده اید، خب من جزو مجری های خیلی جوان به حساب می آیم. هر چند الان حس می کنم جوانی ام هم رو به اتمام است. (خنده)
به عنوان یک جوان شصت و هشتی ام در زندگی ات به دنبال چه هستی؟ مثلا به دنبال پولی؟
– نه. دغدغه ام هیچگاه پول نبوده است، چون شکر خدا در رفاه زندگی کرده ام و هیچگاه دغدغه ای برای پول نداشته ام.
پدرتان پولدار است؟
– پولدار … (مکث) من هم تک فرزند بوده ام و همیشه همه جوره به من رسیده اند.
برگردیم به قدیم تر. می شود به «مژده لواسانی» گفت بچه پولدار؟
– مکث… در شرایط حاضر…
در شرایط حاضر نه. مثلا سال 77، 78 که مدرسه می رفتید.
– دروغ نمی گویم. خوب بوده است همیشه.
خب پس می شود گفت بچه پولدار.
– آخر اگر من بگویم می شود فخرفروشی. درست نیست.
مگر بچه پولداری بد است؟
– نه، بد نیست. خب بالاخره دیگر (خنده). بله شرایطم همیشه خوب بوده است.
چقدر این شرایط خوب به شما برای پیشرفت کمک کرده است؟
– شرایط خیر، اما پدر و مادرم به شدت کمکم کرده اند.
چرا مژده؟
– پدرم برای نام من حافظ باز کرده است. غزل «مژده ای دل که مسیحا نفسی…» می آید و ایشان نامم را مژده می گذارند.
اگر غزل دیگری می آمد چه؟
– واقعا دوست نداشتم. من این غزل و اسمم را خیلی دوست دارم.
تا به حال پلنگ خورده اید؟
– پلنگ! (متعجب) خودم؟ نه.
پس چرا بعضی ها پلنگ می کشند؟
– می فروشند؟ (متعجب) … یا پوستش را…
خب اگر می خواهند از پوستش استفاده کنند، چرا سوراخ سوراخش می کنند؟
– واقعا گوشتش را می فروشند؟
نه، گوشت پلنگ خوردنی نیست اما پلنگ را می کشیند و پوستش را هم سوراخ می کنند. به نظر شما چرا؟
– بیمار هستند؟
شاید. در جریان این اتفاقات نبودید؟
– چرا شنیدهام اما واقعا راجع به آن فکر نکرده ام.
فرق پلنگ با یوزپلنگ چیست؟
– (خنده) پلنگ خال خالی است و یوزپلنگ راه راه.
فرق پلنگ با خرگوش چیست؟
– وای! من بچه که بودم یک خرگوش را پشت پشتی له کرده ام!
انگار پشیمان هم نیستید؟
– چرا خیلی. راستش من یک کاری در زندگی ام انجام داده ام که فکر می کنم دچار عقوبتش شدم. تازه رانندگی یاد گرفته بودم (17، 18 سالگی)، دنده عقب گرفتم و متاسفانه به یک گربه زدم. حتی جرئت اینکه از ماشین پیاده شوم را هم نداشتم، چون من به شدت از گربه می ترسم.
چرا از گربه می ترسید؟
– واقعا نمی دانم اما وحشتناک از گربه می ترسم. گویا بچه که بودم، یک بار گربه روی کالسکه ام پریده است. هنوز هم کابوس های شب من گربه است.
خب چرا با این ترس کنار نمی آیید و بر آن غلبه نمی کنید؟
– حتی با مشاور هم در این باره صحبت کرده ام.
بستری هم شدید؟
– نه در این حد. (خنده)
از سوسک چی؟
– اصلا.
از چه حیوان دیگری می ترسید؟
– فقط گربه. یک بار در پخش زنده برنامه به خانه برمی گردیم، مجبور شدم از جایی بپرم از ترس گربه. خیلی ها فکر می کنند ادا اطوار است اما واقعا دست خودم نیست، یک حالت روانی است… داشتم می گفتم که با ماشین به گربه زدم، گربه مرد!
چرا شما خانم ها دنده عقب می گیرید؟
– یعنی چی؟ (خنده)
خب از دنده جلو استفاده کنید، خانم ها هر وقت دنده عقب می گیرند یا پارک دوبل می کنند، داستانی درست می شود.
– نه، من رانندگی ام به شدت خوب است.
ماشین تان چیست؟
– حالا … (خنده) دلیلی ندارد بگویم.
چرا فکر می کنید نباید بگویید؟
– خب این ذهنیت پیش می آیدکه طرف می خواهد فخر بفروشد. (خنده)
پورشه که ندارید؟
– نه.
هر ماشینی در ایران در مقابل پورشه حکم پیکان را دارد، پس راحت باشید.
– من ماشین شاسی بلند دارم، خیلی گرانقیمت نیست.
برای خانم زیاد نیست؟ منظورم شاسی بلند بودنش است.
– من با شاسی بلند تسلطم بیشتر است. من خیلی حرفه ای رانندگی می کنم.
رانندگی حرفه ای یعنی چه؟
– یعنی اصلا هول نمی شوم. با افتخار می گویم تا به حال تصادف نداشته ام. (خنده)
مطالعه؟
– خیلی زیاد خدا رو شکر.
تیریپ فرهیختگی است؟
– نه نه اصلا. اتفاقا من همیشه می گویم این مطالعه خیلی زیاد وظیفه یک انسان فرهنگی است. مخصوصا کسی که در رسانه کار می کند. اصلا افتخار نیست.
موسیقی چطور؟
– برحسب علاقه خودم گوش می کنم.
ویژگی منفی دهه شصتی ها چیست؟ هر چند شما به دهه 70 می خورید. 68 آخر دهه 60 است!
– دهه هفتادی ها موجودات عجیبی هستند. به نظرم خیلی رها زندگی می کنند که البته خوب است.
راست است که دهه شصتی ها لوس هستند؟
– من چون تک فرزندبودم، پدر و مادرم خیلی سخت گرفتندکه لوس نباشم اما در حقیقت خیلی هایشان لوس هستند.
هیچ وقت از پدر و مادرتان سوال نکردیدکه چرا فرزند دیگری نداشتند؟
– تا یک دوره ای آنها عقیده شان این بودکه یک فرزند داشته باشند. بعدتر آنها خواستند اما من پافشاری کردم که تک فرزندباشم.
آشپزی بلدید؟
– اصلا و این خیلی بد است!
خیاطی؟ گل دوزی؟
– اینها که اصلا!
بندکفشتان را می توانید ببندید؟
– (خنده) کدام بچه دهه شصتی گل دوزی بلد است که من بلد باشم؟
می توانیدبا کاموا شا لگردن ببافید؟
– بله.
یعنی این سال گردن را خودتان بافته اید؟
– خیر.
پس فقط برای پوززنی یادگرفته اید!
– نه، در راهنمایی حرفه و فن داشتیم. اجباری بود! (خنده)
اتو کردن بلدید؟
– بله. من همه شال هایم را خودم اتو می کنم.
بعد اتو، پدر و مادرتان می گویند خسته نباشید؟
– نه، اتفاقا مادرم به شدت از اینکه آشپزی بلد نیستم، ناراحت است اما خب اینها هنر است و استعداد می خواهد. واقعا استعدادش را ندارم.
مگر می شود یک زن استعداد آشپزی نداشته باشد؟
– بله، من ندارم. صراحتا اعلام می کنم.
شما که آشپزی بلد نیستید، می خواهید برای خودتان حق طلاق بگیرید؟
– قبل ازدواجم یاد می گیرم و نمی گذارم در زندگی ام مشکلی بابت غذا اتفاق بیفتد.
خودتان نخواستید یاد بگیرید یا خانواده تان نخواسته اند؟
– نه، اتفاقا مادرم دوست دارد اما واقعا من هیچ وقت خانه نبوده ام!
پنچرگیری بلدید؟
– خیر.
می دانستیداگر بیشتر گاز بدهید، برف پاک کن با سرعت بیشتری حرکت می کند؟
– خیر. (خنده)
از مسائل فنی ماشین چه می دانید؟ اصلا اگر ماشینتان خراب شود، چه کار می کنید؟
– خدا را شکر تا به حال مشکلی نداشته ام.
اگر خانمی شب کنار خیابان به کمک فنی نیاز داشته باشد برای ماشینش، چه کار می کنید؟
– زنگ می زنم امداد خودرو.
یعنی خودش این کار به عقلش نرسیده؟
– خب، من که از مسائل فنی ماشین نمی دانم اما مثلا آب و روغن را خودم چک می کنم. (خنده)
به جای خندیدن، آشپزی یاد بگیرید.
– سعی می کنم.
مجله چلچراغ