نقد مسخ کافکا
خلاصه داستان مسخ کافکا
گرهگوار جوان پس از ورشکستگی پدر، تنها نانآور خانواده است. زندگی خود را بهطورکامل کنار میگذارد تا زندگی آرام و بیدغدغهای برای پدر، مادر و خواهرش مهیا کند. کتاب از صبحی آغاز میشود که گرهگوار به یک حشره تبدیل شده است و این مسخ، از او موجودی بیخاصیت برای خانواده میسازد.
داستان تغییرهای ظاهری گرهگوار و رفتار متقابل تکتک اعضای خانواده با او، موضوع رمان کوتاه و تأثیرگذار هشتاد صفحهای «مسخ» است. رمانی که در عین سادگی و جملههای روان، بارها این سوال را از خواننده میپرسد که با وجود اینهمه تغییر در گرهگوار، آیا مسخ به معنای واقعی کلمه، تبدیلشدن به موجود پستتر در خانواده اتفاق نیفتاده است؟ «کافکا» همزمان با توصیف فیزیک وحشتناک و غیرقابلتصور برای گرهگوار در فضای تخیلی، گذشته او را ورق می زند.
زمانیکه خواهرش تنها راه رسیدن به آرزویش، یعنی رفتن به هنرستان موسیقی را در حضور برادر میبیند تا امروز که همچنان از هر فرصتی برای شنیدن صحبتهای خانواده استفاده میکند و دلتنگ بودن با آنان است. در سوی دیگر، رفتار خانواده با او در فراموشی خلاصه میشود؛ رفتاری که کافکا از آنها مینویسد؛ از پرتاب سیب تا آسیبزدن به بدن او و در نهایت، شنیدن آرزوی مرگش از زبان خواهر و گرفتن تائید پدر و مادر، پرده از باطن اطرافیان برمیدارد که بهمراتب چندشآورتر از ظاهر گرهگوار است.
سوال دیگری که خواننده از خود میپرسد این است که آیا مسخ، بیدلیل اتفاق افتاده است؟ بیدلیل کسی از امروز حشرهای شبیه سوسک میشود؟ و خانواده نه به جرم داستانهای تکراری پیری، معلولیت، بیماری و… او را شایسته مرگ بدانند؟ علاقه صادق هدایت به کافکا و البته مسخ، در بین نویسندگانی که به ترجمه آثارشان پرداخته، انکارناشدنی است.
بسیاری این شیفتگی را دلیل شباهت گرهگوارِ پناه برده به کنج عزلت، به روزهای شکست آرمانها و انزوای هدایت و در نهایت بزرگترین اثر او، بوفکور را تحتتأثیر مسخ میدانند. «ولادیمیر ناباکوف» در کتابی درباره مسخ مینویسد: اگر کسی مسخ کافکا را چیزی بیش از یک خیالپردازی حشرهشناسانه بداند، به او تبریک میگویم چون به صف خوانندگان خوب و بزرگ پیوسته است. مترجم فرانسه مسخ و بسیاری از منتقدان دیگر، گرهگوار را کنایهای از خود شخصیت نویسنده میدانند.» مارکز میگوید: با خواندن مسخ کافکا بود که فهمیدم: «میتوان جور دیگری نوشت.» خود کافکا هم درجایی گفته است: میتوانستم خیلی بهتر و خلاقانهتر بنویسم… شاید همه این عوامل بدین سبب رعایت نشده است که ذهن خواننده را درگیر حوادث و اتفاقهای هیجانانگیز و جذابیتهای ظاهری نکند و تمام انرژی و ذوق خواننده، صرف فکری ورای داستان شود و تأملی بزرگ در ذهن بهوجودآورد: که چه؟ چرا؟ چرایی که یافتن پاسخش به مثابه یافتن پاسخ به زندگی است که چرا زندگی میکنیم؟ در پایان داستان، خواننده در کنار خانواده، شادتر از همیشه در جشن مرگ گرهگوار دور میزی مینشیند تا تابلوی بیاندازه تلخی از انسانهای همیشه در حال فراموشی امروز کشیده شود.
نویسنده : ریحانه نعمتی