موضوع: رنگ الهي به كارهاي عادي
بسم الله الرحمن الرحيم
«الهي انطقني بالهدي و الهمني التقوي»
دنيا مثل استخري است كه در اختيار ما نيست. استخر را ساختند و پر از آبش كردند. ما را هم در اين استخر انداختند. يعني نه زمين دست شماست، نه آسمان، نه حركت كرهي زمين به دور خورشيد و به دور خودش. نه باران و نه و نه… ما بالاجبار آفريده شديم. يعني با اختيار خودمان نيامدهايم. هنر ما اين است كه حالا كه اينجا آمديم بتوانيم از امكانات دنيا استفاده كنيم. يعني حالا كه در استخر انداختند، حالا قصد غسل جمعه كن. شما الآن دندانت نميتواند غير از رنگ سفيد رنگ ديگري داشته باشد. مجبور هستيد. منتهي حالا كه دندانت هست، با اختيار خودت دنداندار نشدي، دندان را خدا به تو داد. اما حالا ميتواني از اين دندان استفادهي خوب كني. شما بالاجبار اراده داري كه كار خوب بكني يا كار بد،
1- نقش نيّت در ارزش گذاري كارها
منتهي حالا كه خداوند بالاجبار به تو اراده داده است، ميتواني از اين اراده استفاده خوب كني. هنر ما در دنيا اين نيت ما است. نيتها به كارها ارزش ميدهد. يك حديثي است فكر ميكنم حفظ باشيد. ميگويد: «إِنَّمَا الْأَعْمَالُ بِالنِّيَّات» (وسايلالشيعه/ج1/ص48) ارزش عمل به نيت شماست.
من اگر پايم درد گرفت، بلند شدم ايستادم. خوب اين عبادت نيست. پاي تو درد گرفته و طبيعي است. هركس پايش درد بگيرد، بلند ميشود يا پايش را دراز ميكند. اما اگر يك استادي وارد شد، من به احترام استاد بلند شدم، ايستادم آن عبادت است. قرآن يك آيه دارد ميگويد: استاد كه آمد برپا. «انْشُزُوا فَانْشُزُوا» (مجادله/11)، «انْشُزُوا» يعني برپا. ميگوييم: چه خبر است كه برپا؟ ميگويد: «يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ الَّذينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ» (مجادله/11) اگر «آمَنوا و اُوتُوا العِلم» اگر معلمي يا مؤمني وارد شد، «اُنشُز» برپا. پس بلند شدن براي درد پا عبادت نيست. براي احترام معلم عبادت است. از نظر فيزيكي همه بلند ميشوند. فيزيك و شيمياش فرق نميكند. آن نيت است كه من نيتم است ايشان استاد است، يك انسان با تقوايي وارد شد، مؤمني وارد شد. يا نه مثلاً پاي من درد گرفت.
«وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَة» (بقره/138)، «صبغ» با (ص) و (غ) يعني رنگرزي. صباغ يعني رنگرز. رنگ خدا، رنگ الهي، «صِبْغَةَ اللَّه»(بقره/138) يعني رنگآميزي الهي. اگر كسي نيتش خوب باشد، اصلاً شكست ندارد. شما نيتت اين است كه صله رحم بروي. ميروي در خانهي عمه، عمو، خاله، دايي، خواهر، برادر، بستگان. در را ميزني و ميبيني كه ايشان نيستند. كاش نيامده بوديم. وقت ما تلف شد. آن اجري كه با ملاقات عمه و خاله داشتي، آن اجر را به شما ميدهند. چه عمه را ببيني، چه نبيني. چه خاله را ببيني، چه نبيني. آدم خوش نيت سوخت ندارد.
ميرود مسجد نماز بخواند، ميگويند: آقا نيامده است. دست ميكنم در جيبم به فقير پول بدهم، ميبينيم پول در جيبم نيست. ثوابش را دارد. آدم مخلص باخت ندارد. ولذا داريم كه به مردم كمك كن. بعد در روايت ميگويد: «قَضَيْت» يعني حاجتش را برآوردي. «قُضِيَتْ أَمْ لَمْ تُقْض»(بحارالانوار/ج71/ص329) چه مشكلش را حل بكني، چه مشكلش را حل نكني، ثوابش را داري. چون نيت كردي مشكل را حل كني.
2- نيّت الهي، مانع خسارت در زندگي
سؤال: چه كنيم نبازيم؟ چه كنيم سوخت نرويم؟ چه كنيم در زندگي ما باختن نباشد؟ هركس ميخواهد در زندگياش باخت نباشد، نيتش را خالص كند. اگر براي خدا باشد، باختن در آن نيست. شما براي خدا خواستي صله رحم كني. براي خدا خواستي صدقه بدهي. براي خدا مسجد رفتي. حالا پول در جيبت نبود. آقا در مسجد نبود. خاله در خانهاش نبود، باشد و نباشد مهم نيست. آدم مخلص هيچوقت عقدهاي نميشود.
روز عاشورا اين همه مردم حسين حسين ميگويند. حسين، حسين، حسين، حسين! اصلاً امام حسن ناراحت نميشود. خوب بيانصافها يكي هم حسن حسن بگويد. خوب ما هم كه امام هستيم. ما هم كه برادر بزرگتر هستيم. كرهي زمين حسين حسين بگويند، امام حسن ناراحت نميشود. چون در دنياي اخلاص، حسادت نيست. اما اگر خدا را كنار بگذاريم، به او چاي پر رنگ بدهند، به اين چاي كم رنگ بدهند ميگويد: تبعيض! تبعيض!
در پرواز حج، اينها كه مهماندار هستند. يكي از اين مسافرها را چون معلمشان بود، خواستند به او احترام كنند. يك ليوان شربت آوردند. يك آب ميوهاي آوردند. خوب اين بنده خدا هم گرفت و خورد. يك مرتبه از صندلي پشت گفتند: در راه مكه هم تبعيض! در آسمان هم تبعيض! يك سخنراني عليه اين شربت كرد، كه اين كوفتش شد. (خنده حضار) ببينيد وقتي خدا نباشد، در راه مكه، در آسمان نعرهي افراد سر يك ليوان شربت بلند ميشود. اما اگر اخلاص باشد هيچ فرقي نميكند. پستها مهم نيست.
عروسي مرا دعوت نكردند، لابد جا نداشتند. لابد يادشان رفته، سوغاتي براي ما نياوردند، لابد بارشان سنگين بوده، لابد پول نداشته، يادش رفته. نه مردم معرفت ندارند. حالا چه خبر است، حالا يك روسري نياورد كه نياورد. چرا مثلاً ميگويي مردم معرفت ندارند، سر يك روسري؟ آدم مخلص هيچوقت قهر نميكند. بگذاريد بنويسم. يك صلوات بفرستيد. (صلوات حضار)
3- اخلاص در نيّت، مانع بخل و حسادت
مخلص قهر نميكند. مخلص باختن ندارد. مخلص عقدهاي نميشود. مخلص راضي است. مخلص تسليم است. «صِبْغَةَ اللَّه» رنگ خدايي كردن. مخلص همه چيزها را خوب ميبيند. دل به خدا بسته، ميگويد: لابد خدا اينطور ميخواهد. تسليم خداست. راضي است به قضا و قدر. بچه، پسر ميخواهي يا دختر؟ هركدام خدا ميخواهد. ميخواهي شوهرت، خانمت اين شغل را داشته باشد. هرچه باشد راضيام. گير نميدهد. مخلص گير خودش نيست. بعضيها گير شرق هستند، بعضيها گير غرب هستند. اينها عددشان كم است. آن كسي كه آمارش از همه بيشتر است، آنهايي هستند كه گير خودشان هستند. گير خودش است. او بايد به من سلام كند. چه خبر است؟ پيغمبر به بچهها سلام ميكرد. اين كيه كه حالا بايد به شما سلام كند؟ گير كرده، ميگويد: چون او بايد سلام كند، پس حالا كه سلام نكرده پس اهانت كرده، من هم به او محل نميگذارم، حرف هم بزند جوابش را نميدهم. اين خيال ميكند كه خيلي مهم است. خيال ميكند ديگري بايد به او سلام كند، ميگويد: حالا كه سلام نكرده من هم به او محل نميگذارم. يك فتنهاي درست ميشود. چه كنيم اين گرفتاريها در خانهها هست.
4- شرح صدر، در گرو اخلاص در نيّت
ميخواهد ازدواج كند، چه چيز من از دختر فلاني كمتر است كه او اينقدر سكه گرفته و من اينقدر بگيرم؟ الگوي او آن مهر بالا است. چه چيز من از آنها كمتر است كه آنها براي عروسيشان تالار بگيرند و دختر من نگيرد. چه چيز ما از خواهرش كمتر است، خواهرش اينقدر سكه بود. اين كمتر از خواهرش باشد؟ دائم يا نگاه به او ميكند، يا نگاه به او ميكند، فقط نگاه كه نميكند، نگاه نميكند رضاي خدا در چيست؟ وقتي وارد جلسه ميشود در چشم، نظرش اين است كه برود آنجا بنشيند. بعد آنجا كسي بلند نميشود، صندلياش نميدهند، اين هم قهر ميكند. يك عروسي را به هم ميزند به خاطر اينكه حالا مثلاً بايد آنجا بنشيند، اينجا نشسته است. يك مشكلات اينطوري داريم. ما مشكلمان در خانوادهها، در بازار، در اقتصاد، در سياست، به هم گير ميدهيم.
جايي كه من خودم ميزبان بودم، گفتند: اگر فلاني بيايد، فلاني نميآيد. گفتم: بابا اجلاس نماز است. حالا فلاني هم بيايد، دندانت كه نميگيرد. ميگويد: نه، ما خط سياسيمان با ايشان فرق ميكند. خيلي رودهها تنگ است. چون روده تنگ است، هستهي انار در آن گير ميكند. روح كوچك است. روح كه كوچك شد، به هم گير ميدهيم.
«رَبِّ اشْرَحْ لي صَدْري» (طه/25) خدا به موسي گفت: تو رهبر شدي، گفت: اگر من رهبر هستم، پس خدا روح بزرگ به من بدهد. كه من بتوانم با همه كنار بيايم. تنگ نظر نباشم.
«صِبْغَةَ اللَّه» رنگ الهي. آدم با نيت ميتواند در همهي اجرها شريك شود. پول شما كم است. نيت شما كه كم نيست. ميگويند: يك آقا رفت بالاي منبر سخنراني كند، حرفهايش يادش رفت. همينطور نشست. گفتند: آقا چرا صحبت نميكني؟ گفت: حرفهايم يادم رفت. گفتند: خوب حرف هايت يادت رفته. پلههاي منبر كه يادت نرفته، پايين بيا. (خنده حضار) اين مسألهي مهمي است.
خدا آيت الله ميرزا جواد آقاي تهراني را رحمت كند. از علماي درجه يك مشهد بود. ايشان بالاي منبر رفت درس بدهد، تمام حرفهايش يادش رفت. گفت: آنچه در ذهنم بود پاك شد. هيچي براي گفتن ندارم و پايين آمد. انسان خيلي پوچ است. يكبار امام فرمود: خدا حافظه را از من گرفت. هرچه بلد بودم از ذهنم پاك شد. حتي يادم رفت اسم من روح الله است.
شما پولت كم است، ولي نيت تو كم نيست. شما صدقه كه ميدهي بگو: براي سلامتي شخص امام زمان(ع)، و دفع بلا از زنده، مرده، زمين، آسمان، دريا و خشكي. دفع بلا از بشريت. بابا نيتت بزرگ باشد. «اللَّهُمَّ أَغْنِ كُلَّ فَقِيرٍ» اصلاً بعضي دعاها مستجاب نميشود. به قرآن قسم، به قرآن قسم، به قرآن قسم، بعضي دعاها مستجاب شدني نيست، اما به ما گفتند: بخوان. چند موردش را بگويم. «اللَّهُمَّ اشْفِ كُلَّ مَرِيضٍ» خدايا همه مريضها را شفا بده. ميشود؟ ميشود روي كرهي زمين مريض نباشد؟ حضرت عباسي نميشود. «اللَّهُمَّ ارْزُقْنِي حَجَّ بَيْتِكَ الْحَرَامِ فِي عَامِي هَذا وَ فِي كُلِّ عَام» خدايا همه مكه برويم، هرسال مكه برويم. يعني خدايا هرسال يك ميليارد و نيم آدم مكه برود. حضرت عباسي مستجاب نميشود. قيف مكه تنگ است، دو سه ميليون بيشتر در آن بروند، خفه ميشوند. پس چرا ميگوييم: خدايا هرسال همه مردم مكه بروند؟ فكرت بايد ميلياردي باشد، ولو توفيق پيدا نكني. دعا مستجاب نميشود ولي مثل زني كه لباس ميشويد، لباس پاك نميشود، لباس پاك نميشود ولي دست خودت كه پاك ميشود. عرق بدنت كه در ميآيد. غذايت كه هضم ميشود. ايام فراغت تو كه پر ميشود.
اين «صِبْغَةَ اللَّه» را من امروز باز كنم، رنگ خدايي، اگر نيت خدا باشد… براي خدا غذا ميپزي، هي ميزبان نگاه ميكند. ميبيند مهمانها هيچكدام نميگويند: دست شما درد نكند. خوب دلش ميخواهد يك كسي تعريف كند. ميگويد: حاج آقا غذا را دوست نداريد؟ ميگويد: نه، دست شما درد نكند، خيلي زحمت كشيديد. يك خرده آرام ميشود. دومرتبه ميخوريم باز نگاه ميكند، ميبيند ما هيچي نميگوييم. حاج آقا از غذاي خانهي خودتان هم بازمانديد. خواهش ميكنم، زحمت كشيديد. تا اين بشقاب تمام شود سه بار سيخ ميزند كه ما از اين غذا تعريف كنيم. هي سيخ ميزند كه ما از اين تعريف كنيم. چون دلش ميخواهد من غذايش را خوردم، تعريف كنم.
امام در هواپيما نشست، دوازده بهمن ايران بيايد. مصاحبهگر با ايشان مصاحبه كرد، شما الآن چه احساسي داريد؟ فرمود چه؟ با هم بگوييد… هيچي! اين هيچي يعني چه؟ يعني اگر رفتم جمهوري اسلامي را تشكيل دادم، «الْحَمْدُ لِلَّه»، اصلاً هواپيما را سرنگون كردند، ميشد هواپيما را سرنگون كنند. چون حكومت دست بختيار و دولت بود. سرنگون شد، شهيد ميشويم. هيچي، شد، شد، نشد، نشد. خيلي گير نباشيم.
5- مدارا در زندگي و بهرهگيري بهتر از عمر
نه من گفتم اول شيراز برويم، تو گفتي اول بندرعباس برويم. هيچي زن و شوهر دعوا ميكنند كه اول خانهي خاله برويم. دوم خانهي عمه برويم. قصه اين است كه در تحصيل كردهها هم اين است. ما فكر كرديم اگر مردم باسواد باشند اين حرفها را نميزنند. گاهي وقتها ميبينيم اوه… باسواد هستند، اما سريع گير ميدهند سر يك چيزي. بياييد يك كار بكنيم. هرچه يك تسليم باشيد، «هُنَّ لِباسٌ لَكُمْ وَ أَنْتُمْ لِباسٌ لَهُن» (بقره/187) قرآن ميگويد: زن و شوهر لباس هم هستند. لباس تابع است. تابع همديگر باشيم، گير ندهيد. حالا اگر يك جايي واقعاً به توافق نميرسيم قرعه بكشيم، بگوييد: قرعه. مينويسيم عمه يا خاله؟ اين شهر برويم يا آن شهر برويم؟ اين كار را بكنيم يا آن كار را بكنيم؟ هرچه در قرعه آمد. چانه نزنيم. وقت طلاست. تلف نكنيد، صرفهجويي در وقت. ما خيلي وقتهايمان آتش ميگيرد.
داشتيم نهار ميخوريم، يك فيلمي بود، خانم آمد گفت كه: اين بچهي من است. خوب معلوم است، كسي كه روي زانوي آدم است بچهاش است. خيلي دوستش دارم. خيلي مهم است؟ ميگوييم: آب تر است. خوب مادر بچهاش را دوست دارد. هشت ماهش است. خوب مردم ايران چه گناهي كردند؟ ياهشت ماهش است، يا نه ماه، يا شش ماه. همين يك بچه را دارم. خوب به مردم ايران چه ربطي دارد؟ يا يكي يا دو تا، يا پنج تا. اسمش را چه گذاشتيم؟ بابا من چه خاكي بر سرم كنم كه وقت من بايد صرف شود، تو بگويي اين بچهي من است. دختر است، شش ماهه است. دوستش دارم. خيلي حرص خوردم كه مردم چگونه عمرشان را آتش ميزنند. تمام اينهايي كه پاي تلويزيون مينشينند فيلم ورزش ميبينند، من غصهشان را ميخورم. آقا بلند شو خودت ورزش كن. اين نشسته، او ورزش ميكند. (خنده حضار) به تو چه ميدهند؟ به تو هيچي. مثل اينكه آدم چهارپايه بگذارد پولهاي بانك را ببيند. اگر چهارپايه بگذاري و پولهاي بانك را ببيني، به تو هم ميدهند؟ چرا اينقدر وقتتان را تلف ميكنيد؟
آرايشگاهي آمد ريشهاي اميرالمؤمنين را كوتاه كند، لبها تكان ميخورد. گفت: يا علي، لبت را نگه دار، موي روي لب را قيچي كنم. فرمود: لبم را نگه دارم، يك «سُبْحَانَ اللَّه» عقب ميافتم. يعني من بايد از ثانيهي عمرم استفاده كنم. شب يلدا بزرگترين شب سال است، خوب حالا چه كنيم؟ هندوانه بخوريم.خوب حالا ده دقيقه هندوانه بخور. آجيل هم بخوريم، خوب ده دقيقه هم آجيل بخور. پدر بزرگ را هم يك ساعت ببين. بابا هشت ساعت، از غروب ميرود تا دو بعد از نصف شب، شب يلدا. هشت ساعت، چرا عمرمان را حرام ميكنيم؟ «قُلْ إِنَّ الْخاسِرينَ الَّذينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُم»(زمر/15) خاسر كسي نيست كه سكهاش ارزان شود. خاسر كسي است كه عمرش ميرود و توجه ندارد. خدا ميگويد: سيلي كه به بشر ميزنم، اول سيلي اين است كه يادش ميرود كه عمرش دارد تلف ميشود. يك كاري ميكنم عمرش تلف شود، و خودش هم نفهمد كه عمرش تلف شده.«نَسُوا اللَّهَ» اينها خدا را فراموش كردند، «فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُم» (حشر/19) حالا كه تو خدا را فراموش كردي، من هم يك كاري ميكنم كه تو خودت را فراموش كني.
هفتهاي يك كتاب مطالعه كنيد. كتابهاي خوب مطالعه كنيد. نميدانم پاي سخنراني من حتماً يك افرادي هم نويسنده هستند. نويسندگان عزيز، كم بنويسيد. مختصر بنويسيد. هرچه كتاب كمتر و فشردهتر باشد، مشترياش بيشتر است. بروشورش كنيد.
حالا اسم نميبرم. خانهي يكي از بزرگان كشور رفتيم. بزرگان علمي، يك كتاب نوشته هشتصد صفحه راجع به امام زمان. انصافاً كتاب خوبي است. گفتم: هشتصد صفحه كه حال مطالعهاش نيست. مردم الآن ديگر حوصله ندارند. چرا اينقدر ساندويچ فروشي زياد است؟ چون حال پختن ندارند. آقا و خانم ميگويند: برويم بيرون ساندويچ بخوريم. ساندويچ ميخورند، بعد ميگويند: چه كنيم بيكار هستيم؟ خوب از اول در خانهات مينشستي و ميپختي، بيكاريات هم حل ميشد. ماست را در كيسه ميريزيم، چكيده ميكنيم. بعد ميبينيم اين ماست سفت شد. ميگوييم: خوب آبش كن. خوب اول آب داشت. آب خودش را با كيسه دور ميريزيم، آب شير قاطي آن ميكنيم.
چربي شير را ميگيريم، پنير درست ميكنيم. مثل گچ ميشود. بعد ميبينيم نميشود خورد، ميگوييم: خوب يك خرده كره هم قاطي آن كن. خوب اين كره از اول در آن بود. پول داديم كره را بيرون آورديم، دوباره پول داديم كره را سرنوشت شاه است. شاه را اول گفتيم: بيحيا، حيا كن، مملكتو رها كن! شاه هم فرار كرد و رفت. بعد گفتيم: شاه بايد برگردد. بالاخره گفت: برويم، برگرديم، چه گيري افتاديم، گير شما افتاديم! اينجا بوديم گفتند فرار كن، حالا كه فرار كرديم ميگويند: شاه بايد برگردد، اعدام بايد گردد! البته هردو درست است. هم بايد برود، هم بايد برگردد.
يك مقداري برادرها و خواهرها صرفهجويي در وقت، تاريخ سفر مينويسيم. سه بعداز ظهر مثلاً وارد فرودگاه كجا شديم. حالا يا سه يا دو. نوشتن ندارد. آنجا 45 دقيقه مانديم. حالا يا 45 دقيقه، يا 40 دقيقه، يا 35 دقيقه. ما چه خاكي بر سرمان كنيم. يك قهوه خورديم. حالا يا قهوه خوردي، يا چاي، يا چيزي نميخوردي، به ما چه؟ گاهي وقتها آدم يك صفحه ميخواند ميبيند همه كلماتش لغو است.
آقا به من بگو: شيخ مفيد، چطور شيخ مفيد شد؟ در يك بروشور. آقاي بروجردي چطور آقاي بروجردي شد؟ امام چه كمالاتي داشت؟ بوعلي سينا چه كمالاتي داشت؟ فشرده بگوييم. يك خرده جمع باشيم. ما خيلي وقتمان تلف ميشود. كارهايمان را رنگ خدايي كنيم كه باختن در آن نباشد.
6- توبيخ قرآن نسبت به افراد غافل
صرفهجويي در وقت كنيم. خودمان را فراموش نكنيم. قرآن چند تا توبيخ تند دارد. ميگويد: فلاني مثل گاو است. «كَالْأَنْعام» (اعراف/179)،«كَمَثَلِ الْكَلْب» (اعراف/176) مثل سگ است. «كَمَثَلِ الْحِمار» (جمعه/5) مثل الاغ است. يك جا خيلي تند است. ميگويد: «أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَل» (اعراف/179) ميگوييم: اوه، اين ديگر كيه كه ميگويد از گاو بدتر است؟ ميگويد: «أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ» (اعراف/179) كسي كه غافل است، خدا ميگويد از چهارپا بدتر است.
حالا غفلت از چه؟غفلت از خود، چقدر توان دارم رشد كنم؟ حكومت بهتر از اين نميشد؟ تحصيل بهتر از اين نميشد؟ همسرداري بهتر از اين نميشد؟ اسم بهتر از اين نبود كه روي بچهمان بگذاريم؟ از اين بهتر نميشد فيلم ساخت؟ از اين بهتر نميشد كتاب نوشت؟ خودمان را فراموش كرديم. «نَسُوا يَوْمَ الْحِسابِ» (ص/26) معاد را فراموش ميكنيم. «أَتَتْكَ آياتُنا فَنَسيتَها» (طه/126) مكتب را فراموش كنيم. قانون خدا، چرا ميگوييم: بين الملل، بين الملل! قانون خدا چه ميگويد؟ «قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُم» (انعام/91) ببين خدا چه ميگويد؟ ديگران چه ميگويند؟ ديگران هرچه ميخواهند بگويند، بگويند. من كار به ديگران ندارم. خدا اين را قبول دارد، من راه خدا را ميروم، حالا همه هم نه بگويند. اگر در دست تو طلا است، همه بگويند: سفال است. بگويند تا خسته شوند. برعكسش سفال است، همه بگويند: طلا است. آدم وقتي… خودمان را فراموش نكنيم. معاد را فراموش نكنيم. آيات الهي و قانون الهي را فراموش نكنيم. اولياء خدا را فراموش نكنيم. فاميلها را فراموش نكنيم. حديث داريم پست و مسؤوليت باعث ميشود آدم رفيقهايش را از دست بدهد. رفيقها را فراموش كند.
يك حديث بخوانم. حديث داريم اگر با كسي رفيق هستي، رفيق تو به يك جايي رسيد. حالا خانه، ماشين، تلفن، پستش عوض شد. اگر رفيق شما يك مسؤوليتي پيدا كرد كه مشهور شد، اگر ده درصد، يعني يك دهم، اگر يك دهم رفاقت قبلياش را حفظ كند، «فَلَيْسَ بِصَدِيقِ سَوْء» (بحارالانوار/ج71/ص176) يعني باز هم رفيق خوبي است. يعني چه؟ يعني پست با آدم كاري مي كند كه آدم صد در صد رفيقهايش را فراموش ميكند. اگر ده درصد رفيقهايش را فراموش نكرد، «فَلَيْسَ بِصَدِيقِ سَوْء» باز هم رفيق بدي نيست. باز هم آدم خوبي است. بالاخره ده درصدش مانده است. باز هم آدم خوبي است. انسان رفيقهايش را فراموش ميكند.
چقدر آدم داريم از روستاها به شهرها آمدند و پولدار شدند؟ حضرت عباسي نميتوانند كساني كه از روستا آمدند و پولدار شدند دور هم جمع شوند، شب يلداي ما اينطور باشد. ما 37 نفر بوديم از اين روستا آمديم. از اين 37 نفر، 17 نفر وضعشان بدتر شد. ميشود 20 تا، 20 تا ده نفرشان مثل همان روستا است. ولي ده نفر از ما در شهر رشد كرديم. همه اينها هم كه در شهر ميآيند رشد نميكنند. بعضيها هم در شهر وضعشان بدتر ميشود. بعضيها هم مثل قبل ميشود. ما از اين 37 نفر، ده نفري كه وضعمان خوب شده، بياييد مشكل روستا را حل كنيم. روستا مسجد ندارد، يك مسجد بسازيم. روستا برق ندارد، آب ندارد. روستا چه دارد، چه دارد. اگر به فكر همديگر باشيم، «اِرحَم، تُرحَم» رحم كني، خدا به تو رحم ميكند.
7- برخورد محبت آميز نسبت به ديگران
امام صادق تا متوجه شد كه وضع گندم خوب نيست. فرمود: ديگر غذاي گندم نخوريد. گندم و جو را مخلوط كنيد. گفتند: آقا وضع مردم بدتر شد. گفت: پس ديگر، هزينه را پايين بياوريد. روز به روز ميپرسيد وضع مردم چطور است؟ هرچه وضع مردم كمرنگ ميشد، او هم زندگياش را كمرنگ ميكرد. اين سيرهي ائمه بوده، سبك زندگي اينطور بوده.
ما گاهي وقتها حرص ميزنيم. يك كيلو شكر ميخواهيم ولي فكر ميكنيم شكر در اين ماه نباشد. ميگوييم: چهار كيلو بده. تحريم اقتصادي امريكا است. خودمان هم با بيرحمي خودمان را تحريم ميكنيم. يعني من كه ميخواهم نيم كيلو شكر بخرم، ده كيلو بخرم. با نه كيلو و نيم آن حق بيست نفر ديگر را هم از بين ببرم. يعني ما گاهي وقتها به خاطر حرصمان در خط آمريكا قرار ميگيريم. انسان مردم را دوست داشته باشد. حديث داريم هركسي را ديدي، دوستش داشته باش. چون يا سنش از تو بيشتر است، بگو: خوب سنش بيشتر است، عبادتش از من بيشتر است. اگر سنش كمتر است، بگو از من بهتر است. چون سنش كمتر است، گناهش كمتر است. اگر هم سن خودت است، بگو: خيلي خوب، ما هم سن هستيم. ولي من لغزشهاي خودم را ميدانم. گناهان خودم را سراغ دارم. گناهي از او سراغ ندارم.
مردم را «الْخَلْقُ عِيَالُ اللَّه» (كافي/ج2/ص164) حديث داريم مردم نان خور خدا هستند. روايت داريم بهترين مردم كسي است كه مفيدترين باشد. يك آيه در قرآن داريم «وَ جَعَلَني مُبارَكا» (مريم/31) خدا مرا مبارك قرار داده. آنوقت امام فرمود: مبارك است يعني چه؟ يعني نفاع است. نفعش به ديگران ميرسد.
ميخواهي از طبقهي چهارم زبالهها را پايين ببري. همينطور كه از پلهها پايين ميآيي، ميبيني طبقه دوم هم كيسهي زبالهاش پشت در است. خوب تو كه داري پايين ميروي، كيسه زبالهي او را هم ببر. مگر من نوكرش هستم. اِ… چشمش كور! بابا اگر كيسهي زباله را بردي بيرون گذاشتي، علاقهي همسايه به تو زياد ميشود. خدا جبران ميكند. يك كسي هم مشكل تو را حل ميكند. رحم كنيم، رحم ميشود. در تحريم اقتصادي وقت اين است كه به همديگر رحم كنيم.
يكبار ديگر هم اين را گفتم. چند ميليون خانم داريم، خود شما خانمها، حالا نميخواهم آمار بگيرم، چون پشت دوربين است صلاح نيست. اكثر شما پيراهن عروسيتان در كمد آويزان است. بابا يكبار عروس شدي تمام شد رفت. حالا اين پيراهن را بده، يك عروس ديگر بپوشد. نه ميخواهم يادگاري نگه دارم. آنوقت ما چند ميليون پيراهن عروس در كمدها آويزان است، چند ميليون هم داماد براي خريد پيراهن عروس عزا گرفته است. آخر رحم نميكند، بعد ميگوييم: خشكسالي شد. رحم نميكنيم، اين بچه خوب نميشود. رحم نميكنيم چه و چه.
هر خانهاي حداقل اقل اقل، يك ساك لباس زيادي دارد. من خيلي تعاوني حساب ميكنم كه همه مشتري شويد. ممكن است بعضي خانهها يك كاميون لباس و فرش و نميدانم لحاف كرسي و سماور و بخاري و… اگر چيزهايي كه واقعاً ضروري نيست بيرون بكشيم، واقعاً ديگر فقير بيبخاري داريم. سرماي بيلحاف و كرسي داريم. ديگر نداريم. منتهي هي ميگوييم اين را نگه داريم، سماور زغالي داشتيم، سماور نفتي داشتيم، سماور گازي داشتيم، سماور برقي داشتيم. چهار رقم سماور، و همه را همينطور ذخيره ميكنيم.
يك خانه رفتم ديدم كه حدود نود شيشه است. گفت: اينها آبغوره بوده خورديم و گذاشتيم. گفتيم: خوب ميخواهي اين شيشهها را چه كني؟ ميخواهي در گور كني؟ آخر نود تا شيشه ميخواهي چه كني؟ بالاخره به يك كس ديگر بده استفاده كند. بده خرد كنند در كارخانهي شيشهسازي. آخر… ما هي جمع ميكنيم. چقدر لباس زيادي، داروي زيادي، دفتر زيادي، كتاب زيادي، كاغذ زيادي، اگر يك سال بچه مدرسهايها كتابشان را سالم نگه دارند. سال بعد هم يك نفر ديگر بخواند. يك سال آموزش و پرورش كتاب جديد چاپ نكند، ميدانيد چند صد ميليون كتاب چاپ نميكنيم؟ ميدانيد چند صد ميليارد تومان ميشود؟ ميدانيد چند تا شهرك براي معلمين بيخانه ساخته ميشود؟ كاغذ را حرام ميكنيم. معلم خانه ندارد. معلم هم شغل دوم و سوم ميگيرد، اينقدر رفته كار كرده بيرون، كه ديگر سر كلاس خواب است. حال مطالعه ندارد. خودمان هستيم. يعني يك سري از گيرها در خودمان است. ميتوانيم در زندگيمان بازنگري كنيم. زندگيمان را بازنگري كنيم. كاري به كسي نداشته باش. مردم خواهند گفت، باسمه تعالي هرچه ميخواهند بگويند، بگويند. اين كار را خدا راضي است.
8- اقدام بزرگترها در جهت رفع مشكلات جوانان
ما چقدر پيرمرد داريم، پسرهايش را داماد كرده. دخترهايش را هم عروس كرده. كلي هم سرمايه دارد. پير هم هست، واقعاً ميخواهي اين پولها را در گور ببري؟ يك ساختمان مفيد براي جامعه بساز. حالا يكوقتي خيرين مدرسه ساز بود. ما الآن مسجد كم داريم. رويم نميشود بگويم. ولي بگذاريد بگويم.
مدير حوزهي علميه ميگفت: هزار تا ليسانس و فوق ليسانس آمدند طلبه شدند. ما يك خوابگاه نداشتيم در قم به آنها بدهيم. برگشتند. يعني هزار نفر بعد از تحصيلات دانشگاهي ميآيند طلبه شوند، ما يك تختخواب نداريم. يك مرد نيست بلند شود بگويد: آقا من يك مدرسه ميسازم. طلبهها بيايند درس بخوانند. دانشگاه كم داريم، دانشگاه. مدرسه كم داريم، مدرسه. درمانگاه كم داريم، درمانگاه. حالا من خيلي هم اصرار ندارم كه چه موضوعي باشد. افرادي هستند كه مثلاً دوست دارند بيمارستان بسازند. خوب هركس هرچه دوست دارد. ولي شما كه دخترهايت شوهر كردند، پسرهايت داماد شدند، وضعت هم خوب است، سِنت هم پير است، يك خدمتي به اين جامعه بكن. ميخواهي چه كني؟ چقدر در خانهها قرآن زيادي داريم؟ در بعضي از خانهها ده، پانزده رقم قرآن داريم. بعضيها هم ميخواهند قرآن بخوانند، يك قرآن ندارند.
تحريمهاي اقتصادي ضمن اينكه تلخ است، مثل چوبي كه پشت قالي ميخورد، تلخ است اما در عوض گردهايش بيرون ميآيد. ما بايد دو سه تا چوب به كمر اقتصادمان بخورد، يك خرده به نفت تكيه نكنيم. يك خرده خودمان به هم رحم كنيم. يك خرده جمع و جور كنيم. يك خرده صرفهجويي كنيم كه چه بكاريم؟ اولويت در چيست؟ چطور حفظش كنيم؟ چه چيزي ماندگار تر است؟ چه چيزي ثابت تر است؟
من رفتم خانهاي ديدم يك اتاق بزرگ پر از عروسك. يعني واقعاً به اندازهي يك مغازهي عروسك فروشي، اين بچهاش كه بزرگ بود، هركس هم آمد يك عروسك برايش آورد. وضعش هم خوب بود. يك اتاق عروسك! يك خرده خانه تكاني كنيم. من فكر كنيم دويست تا كشتي دارو و لباس و لحاف، دويست، سيصد كشتي قطار سماور برقي، سماور زغالي، اينها را بيرون بكشيم و به افرادي كه ندارند بدهيم. احتكار است. شما با يك سماور بخل ميكني، آنوقت ميگويي: خدايا مرا بيامرز. ما 50 سال گناه كرديم، هيچي. ولي من يك سماور زغالي نميدهم. ببين من نميدهم ولي تو همه را يكجا بده. افرادي هستند ميتوانند خرجي يك نفر را بدهند، بگويند: آقا تو درس بخوان و دانشمند شو. حالا يا در حوزه، يا در دانشگاه. با پول خودشان يك دانشمند به جمهوري اسلامي اضافه كنند. براي اين كار ندارد. شما شش تا بچه داري، حالا اگر هفت تا داشتي چه ميكردي؟ براي هفتمي خرج نميكردي؟ فرض كن اين پسر فقير پسر هفتم تو است. تغييراتي بايد بدهيم. من نگاه ميكنم هرچه ميبينم اسراف ميبينم. از خانهي خودمان گرفته، خانهي خودمان هم هست. كسي نگويد: آقاي قرائتي تو خودت را اصلاح كردي؟ نه، من خودم را اصلاح نكردم. اين بلايي است كه خيليها به آن گرفتار هستيم. آخوند و مسجد و هيأتي و همه به آن گرفتار هستيم. مذهبي و غير مذهبي. يك انقلابي شود، چيزهايي را كه واقعاً ديگران نياز دارند و ما زمان نيازمان از آن گذشته است، اينها را واگذار كنيم. حالا البته اين يك قدرتي ميخواهد. حالا كميتهي امداد است، «بِسْمِ اللَّهِ». بهزيستي است «بِسْمِ اللَّهِ». آموزش و پرورش است «بِسْمِ اللَّهِ». رئيس هيأت شوراي اسلامي است، من نميدانم چه كسي مسؤولش باشد. ولي اگر يك نهضتي بشود، چيزهاي مازاد از خانهها خارج شود، آنوقت نيازمندان واقعي، نه نيازمندان حقه باز، نيازمندان واقعي شناخته شوند و مشكل همديگر را حل كنند.
خدايا هرچه از عمرمان و مالمان تلف كردهايم، غافل شديم، غفلت و تلف گذشتهي ما را ببخش و بيامرز. به ما يك بازنگري كه عمرمان را تلف نكنيم. مالمان را تلف نكنيم. حرفمان را تلف نكنيم، استعدادهايمان را تلف نكنيم. «وَ حَصِّنْ رِزْقِي مِنَ التَّلَف» (صحيفه سجاديه/ص98) در دعاي مكارم الاخلاق است. امام سجاد ميگويد: خدايا رزق مرا از هدر رفتن و هرز رفتن حفظ كن. خدايا ما را از هرز رفتن، عمرمان هرز برود، بيانمان، ذكرمان، حرف ميزند ولي زبانش هرز است. خدايا ما را از هرز رفتن حفظ بفرما. مشكلات جامعه ما و افراد ما را حل بفرما.
«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»