نقد فیلم ایتالیا ایتالیا
خلاصه فیلم ایتالیا ایتالیا
فیلم «ایتالیا، ایتالیا» به کارگردانی کاوه صباغزاده پرده نهچندان نقرهای سینمای ایران را اشغال کرده است. در اولین برخورد با درونمایههای داستانی این فیلم بهوفور ارزیابی دو جامعه در مقیاس کوچک را مشاهده میکنیم، جوامعی که هرگز شبیه هم نبوده و نخواهند بود؛ البته این ارزیابی در شمایلی به مخاطب ارائه میشود که نتیجهگیری کلی در راستای رسیدن به اهداف داستانگویی به یک عامل ناشناخته وابسته میشود. سینمایی که سرنخی از جامعه مؤلف خود نداشته باشد، یک سینمای بیگانهزده است؛ بههمینجهت باید مؤلف را با معیارهای پژوهشی و اخلاقی خود مورد ارزیابی قرار داد تا به رمز کشف شمایل چنین اثری پی برد. از آنجایی که سوژه دوستداشتن یک پدیده منطقی نخواهد بود و تنها با حواس آدمی است که درک میشود نباید بهعنوان یک اُبژه هنری در سینما بهکار گرفته شود. این فیلم با سوءاستفاده و سوءتعبیر از این پدیده احساسی آن را به دستمایهای برای بازی با هیجانهای مخاطب تبدیل کرده است. در یک جمله میتوان فیلم را چنین توصیف کرد: ایتالیا، ایتالیا تکرار فلسفه پوچگرایی در ابراز احساسات به طرف مقابل است؛ چراکه داستان در خدمت ساختار قرار گرفته و این ساختار است که با چهرهای پوشالی مخاطبان را به پرتگاه استیصال میرساند.
آرزوی آرزوداشتن
هنگامی که بهرام بیضایی فیلم «سگکشی» را خلق کرد و بعد از آن اثری به نام «وقتی همه خوابیم» را به مخاطبان خاص سینمای ایران ارائه داد معقوله عشق را از نگاه زنانهای روایت میکرد که ثبات اخلاقی و سردرگمی اندیشه بهطور واضح در مدیوم مذکور رعایت شده بود. هنگامی که فرزاد مؤتمن فیلم شبهای روشن را با اقتباسی از داستان داستایوفسکی جلوی دوربین برد هنوز دوستداشتن و عاشقیکردن معنای حقیقی خود را در جامعه ازدست نداده بود و این دو مؤلف را، که البته از نظر هنری و فلسفه آفرینش، از سطح سلیقه متفاوتی برخوردارند، از خلق چنین آثاری شادمان میکرد؛ اما حال در جامعهای که فقر فرهنگی و اخلاقی در بسیاری از فرازونشیبهای شهری بهچشم میخورد نمیتوان انتظار تأثیرگذاری هیچ اثری در این زمینه را بر تفکر و احساسات مردم داشت. متأسفانه این فیلم علاوهبر اینکه ساختار روایت خود را بهدرستی رعایت نکرده بلکه یک کپی بهمراتب ضعیفتر از نمونه ضعیف خود یعنی «سلام بمبئی» است. باید اعتراف کرد که موضوع اصلی که هنر برای آن آفریده شده (عشق) بهطرز فاجعهآمیزی در حال رکود است؛ آنهم نه یک رکود فرسایشی، یک رکود عقلانی افسردهکننده که برای جامعه بهشدت خطرناک است. این روزها بازار ارتباطات نامشروع در سینمای ایران گرم است و این ارتباط میان دو جنس مخالف در هر ژانری نمود پیدا میکند. آرزو میکنیم که نسل فردا در چنین آشفتهبازاری راه عبور از این منجلاب را کشف کند.
چیزی شبیه مرگ
سارا بهرامی و حامد کمیلی، دو بازیگر اصفهانیاند که میتوانند مهناز افشار و محمدرضا گلزار دومی باشند که سینمای ایران را به آتش کشیدهاند. بازیگر باید بهتر از هر کارگردانی توانایی دراماتورژی و شناخت فیلمنامه را داشته باشد. بازیگر تنها نباید به اندام، چهره و صدای خود اهمیت دهد؛ بلکه باید به شعور و اندیشه خود بیشتر احترام بگذارد؛ چراکه هنر تنها پدیدهای است که درجهای برای ارزیابی ندارد و همواره صعود، راهی است که باید فرد مذکور در پیش گیرد. استفاده از یک وسیله نوستالژیک فیلم را سینمایی نمیکند، چهرهپردازی، ترکیب رنگ و دیگر مؤلفههایی که الزام بر رعایت آن است دلیل بر حضور روایت در اثر نخواهند بود و با همه تفاسیر باید گفت فیلم تنها میتواند با پاپکرن و چیپس و پفک قابل تحمل باشد و بیننده را از وجود توهمات فاحش در فیلمنامه دور کند (تزریق توهم و رؤیاپردازی بیساختار بهمعنای فانتزیبودن یا هر سیستم سینمایی دیگر نیست، داستان فانتزی در واقع پلی است میان سورئال و رئالیسم جادویی). اگر مؤلفههایی مانند دوستداشتن و جایگاه اجتماعی و تأثیر خانواده و… را در نظر نگیریم میتوان گفت که این فیلم اندوخته خوبی برای سینماست؛ چراکه یادآور این مسئله میشود که با بهانهکردن یک موضوع حساس نمیتوان سوژه موردنظر را از دیدرس مخاطب دور کرد؛ آن هم مخاطبان امروز سینمای ایران که از هر دانشمندی دقیقتر و حساستر هستند.
نویسنده : علی رفیعی وردنجانی
نقد فیلم ملی و راه های نرفته اش + تیزر