همه چیز از باز شدن پای زن مطلقه به مغازه ام شروع شد./درخواست طلاق همسرم
همه چیز از باز شدن پای زن مطلقه به مغازه ام شروع شد./درخواست طلاق همسرم
رابطه با زن مطلقه
پای یک زن مطلقه به مغازه من باز شد و از مشتری های دائمی من شد. وی وضعیت مالی و اقتصادی خوبی داشت، با چرب زبانی های خودش من را خام خودش کرد. با پیشنهادهای وسوسه انگیز پولی و مالی این زن، من برده تامالاختیار او شدم و از خود اراده و اختیاری نداشتم، با من شریک شده و کم کم ابراز علاقه های وی بیشتر شد تا اینکه بعد از مدتی بین ما، صیغه محرمیت یک ساله خوانده شد…..
اسیر رویا پردازی شدم
مردی پا به مرکز مشاوره گذاشت و کمک خواست و در حالی که چهره برافروخته بود،گفت از کرده خود پشیمانم و حاضرم در وسط میدان شهر بایستم و بارها و بارها از همسرم و خانواده اش عذرخواهی کنم، که به خانه برگردد ولی افسوس که او و خانواده اش قبول نمی کنند.حدود 11سالی است که با همسرم ازدواج کرده ام و حاصل این زندگی، دو دختر 4 و 2 ساله است. همسرم از هر جهت خوب بود ولی من اسیر رویاپردازی، بلندپروازی ها و افکار پوچ خود شدم. همسرم مادری مهربان برای فرزندانم و زنی دلسوز برای من بود. در ابتدای زندگی،من کارگر ساده سنگ کاری بیش نبودم که این زن با تمام نداریهای من ساخت. حتی به خاطر اینکه من شرمنده نباشم، از خیلی چیزها و آرزوهایش صرفنظر و چشم پوشی می کرد. حتی گاهی برای گذران زندگیمان از پدر ، مادر و برادرانش پول می گرفت. تا اینکه توانستم با کمک های بی دریغ او، مغازه لباس فروشی راه بیندازم و درآمد خوبی نصیبم شد. روزها و ماهها گذشت و ما تازه معنی زندگی خوب را داشتیم تجربه می کردیم و فکر میکردم روزهای زندگی سخت من و همسرم تمام شده که اتفاقی که نباید می افتاد، ناخواسته و از روی هوا و هوس من افتاد و پای یک زن مطلقه به مغازه من باز شد و از مشتریهای دائمی من شد. وی وضعیت مالی و اقتصادی خوبی داشت، با چرب زبانیهای خودش من را خام خودش کرد. با پیشنهادهای وسوسهانگیز پولی این زن، من برده تام الاختیار او شدم و از خود اراده و اختیاری نداشتم، با من شریک شده و کم کم ابراز علاقههای وی بیشتر شد تا اینکه بعد از مدتی بین ما، صیغه محرمیت یک ساله خوانده شد.وی ابتدا می گفت تنها با مادرم زندگی می کنم، بعد متوجه شدم فرزندی پنج ساله نیز دارد. بعداز گذشت چند ماه رفت و آمد، همسر صیغه ای ام به طور ناخواسته باردار شد. همسر اولم که کم کم به من شک کرده بود، از موضوع خیانت من و ازدواج پنهانی ام مطلع شد.
خیلی دیر شده بود
موضوع را به همسر دومم گفتم و بیان داشتم که باید همه چیز را تمام کنیم. بچه ای را که داشت، سقط کرد و هر چقدر پول به من داده و خرج کرده بود، بیشتر از آن را از من گرفت و با کلی نفرین و فحاشی از زندگی من خارج شد ولی خیلی دیر شده بود، همسر اولم تصمیم خودش را گرفته بود و چون قبلا به من گفته بود که همه چیز را در زندگی مشترک می تواند تحمل کند جز خیانت، از من جدا شد و درخواست طلاق داد. حال من ماندهام وپشیمانی و افسوس که چرا قدر خوشبختی ام را ندانستم.